Wrg

از من نپرس حال دلم را که خوب نبست 

فرقی میان گریه صبح و غروب نیست 

این دل که در محاصره تنگ سنگ هاست 

باور کنید میشکند، سنگ و چوب نیست 

از بس که اشک جاری من ته نشین شده ست 

در چشمهام تاب و توان رسوب نیست 

پاییز آمدست بین برف جای برگ 

روی دلم نشسته ولی برف روب نیست

چیزی نمانده از وطن شعرهای من 

بوی شمال رفت و نسیم جنوب نیست

حالا به میله های قفس خیره می شوم 

دنیا به جز فضای همین چارچوب نیست

 آرزو ولیپور