شاهنامه با آن‌که رزم‌نامه است، اگر هم فراخ بنگریم هم باریک و ژرف؛ سروده‌ای است در ستایشِ زن. این نشانه‌ی آن است که در فرهنگ ایرانی زن نه‌تنها فروتر از مرد نیست، حتی اگر زنی باشد با شایستگی‌های بسیار، فراتر از مرد هم می‌تواند بود و شد.

فهیمه نظری: یکی از حاشیه‌های جالب مسابقات المپیک ۲۰۲۴ شیوه‌ی گزارش‌های تکواندو توسط گزارشگر تلوزیون ایران بود. فارغ از هیجانات پیاپی او، اما یکی از القابی که برای ناهید کیانی تکواندوکار ایرانی به کار برد، با واکنش‌های بسیار در فضای مجازی مواجه شد، او از کیانی با عنوان «تهمینه ایرانی» نام برد. یکی از کاربران به نام عاطفه همان موقع در شبکه ایکس در این باره نوشت: «تهمینه ایرانی! آقای گزارشگر تکواندو! نام‌تان را نمی‌دانم ولی صدای‌تان را تا مدت‌ها فراموش نمی‌کنم چون هنگام گزارش مسابقه دختر عزیزمان ناهید کیانی هر بار او را تهمینه ایرانی خطاب کردید من دندان بر دندان فشردم و ضعف اعصاب گرفتم! اول این که تهمینه ایرانی نبود، دختر شاه سمنگان بود، شهری مرزی در توران‌زمین. دوم هم این که او هیچ کار مهمی انجام نداد، یک شب رفت بالای سر رستم و شد مادر سهراب. همین!  والله همین! بالله همین! شما که شاهنامه نخوانده‌اید و شخصیت‌ها و قهرمانانش را نمی‌شناسید چرا دست از سرش برنمی‌دارید؟ سعدی هم نخوانده‌اید که می‌گوید: به دانش سخن گوی یا دم مزن. اگر اصرار دارید زنان ورزشکار ایران را به زنی در شاهنامه شبیه بدانید لطف کنید و دور منیژه، رودابه، سودابه و تهمینه را خط بکشید. باشد؟ بروید سراغ گردآفرید. او بود که جنگ‌جو و افتخارآفرین بود. و من الله توفیق!» به‌کارگیری لقب «تهمینه ایرانی» علاوه بر این، دوباره به موجی که سال‌های اخیر علیه فردوسی به وجود آمده و او را زن‌ستیز خوانده بود، جان داد. به همین بهانه با میرجلال‌الدین کزازی شاهنامه‌پژوه برجسته‌ی ایرانی به گفت‌وگو پرداختیم که حاصل آن را در پی می‌خوانید:

 

زن در اندیشه‌ی فردوسی چه جایگاهی دارد؟ چون اخیرا دوباره موجی راه افتاده مبنی بر این‌که فرودسی ضد زن بوده است بیش‌تر با استناد به ابیاتی چون «زن و اژدها هردو در خاک به/ جهان پاک از این هردو ناپاک به» و...

از چندین سال پیش این دیدگاه بی‌پایه و کودکانه گسترش یافته است. من کوتاه سخنی در این باره می‌گویم؛ زن برترین، گرامی‌ترین، درخشنده‌ترین چهره را در شاهنامه دارد. شاهنامه از این دید نیز هم در پهنه‌ی سخن پارسی، هم در گستره‌ی ادب گیتی شاهکاری است بی‌همانند. ما در شاهنامه زنانی را می‌یابیم که نه‌تنها فروتر از مردان نیستند، از آنان برترند. زنی مانند سیندخت، مادرِ رودابه، در خرد، در گره‌گشایی از کارهای باریک و دشوار، در کاردانی، نه‌تنها در میانه‌ی زنان، در میان مردان نیز بی‌همانند و همتاست. او گره‌ای کور را می‌گشاید که نامورترین و بلندپایه‌ترین مردان آن روزگار در گشودن آن درمی‌مانند. آن گره‌ِ کور پیوند زال است با رودابه. نه مهراب کابلی پدر رودابه، نه زال پدر رستم، نه پادشاه ایران در آن روزگار منوچهر، نه هیچ‌یک از دیگر بزرگان ایران با این پیوند دم‌ساز نیستند. از این روی که مهراب پدر رودابه تبار ضحاک ماردوش می‌رسانیده است. منوچهر به سام پدر زال می‌فرماید که با سپاهی گران به کابلستان برود و آن شهر را به یکبارگی بسوزد. خوب، زال و رودابه به یکدیگر دل باخته‌اند. مهراب هنگامی که این آگهی را می‌شنود که سپاهی از ایران به کابل آمده است، دشنه‌ای بُران را برمی‌گیرد که سر از تن دختر خویش بیفشاند. سیندخت او را بازمی‌دارد به وی می‌گوید من این دشواری را از میان برخواهم داشت، این گره فروپیچیده‌ی ناگشودنی را خواهم گشود. پس به نزد سام می‌رود، سام با دیدن او از شکوه و زیبایی وی در شگفت می‌افتد. سپس هنگامی که سیندخت رسا، روشن، استوار به برهان با سام سخن می‌گوید، بر شگفتی او بیش افزوده می‌شود. می‌توانم گفت که سیندخت با زیبایی و سخنوری خویش که برآمده از اندیشه‌ای ژرف و بسامان و سنجیده است، پهلوان بزرگ را می‌افساید، افسون می‌کند. به هر روی، نمی‌خواهم داستان را بازگویم، سام به منوچهر پیغام می‌فرستند، آن‌چه را رخ داده است با او در میان می‌گذارد، سرانجام همه‌ی آنان که با آن پیوند بر سرِ ناسازی بودند، آن را پسندیده و روا می‌شمارند. از این پیوند است که جهان‌پهلوان بزرگِ شاهنامه رستم دستان پدید می‌آید. حتی زنان در شاهنامه، در پهنه‌ای، در قلمرویی شگفتی می‌آفرینند که نازشگاه و تازشگاه مردان است، در آوردگاه، بانویی، (دوشیزه‌ای باید گفت) دوشیزه‌ای جنگاور، دلیر به نام گردآفرید پهلوانی بزرگ مانند سهراب را که رستمی است دیگر، رستمی جوان، پرتوان، فرمانده دژ سپید را که از گودرزیان، از تبار پهلوانان است، هژیر، که به نبرد با او رفته بوده است بدان‌سان که در شاهنامه می‌خوانیم، در زمانی کمتر از آن‌چه چشم بر هم بزنند، یا بوی از بینی به مغز برسد از زین برمی‌گیرد و بر خاک فرو می‌کوبد. گردآفرید در برابر سهراب درمی‌ایستد، پایداری می‌ورزد، تازش‌های او را پاسخ می‌گوید اما به هر روی سهراب پهلوانی است که هماورد ندارد مانند پدر خویش، پس از چندی نبرد و آورد، به‌ناچار خود از سر برمی‌گیرد و گیسوان خود را می‌آشوبد و دل از سهراب می‌رباید. سهراب شگفت‌زده بر جای می‌ماند. می‌گوید مردمی که دختران‌شان این‌چنین گردانه می‌جنگند، مردان‌شان چگونه خواهند جنگید. اگر فردوسی با زنان آن‌چنان‌چه کم‌اندیشان می‌انگارند بر سر ستیز بود آیا چنین زنانی را ما در شاهنامه می‌توانستیم دید؟ من نمی‌خواهم از این بیش به این زمینه بپردازم، درباره‌ی آن، هم به فراخی گفته‌ام هم به گستردگی نوشته‌ام. این را هم بیفزایم که اگر در شاهنامه گاه سخنی از زنان به همان سان از مردان رفته است که با آن چهره‌ی درخشان و بی‌مانند زن نمی‌سازد، دید و داورهی فردوسی نیست، بخشی است از داستان. فردوسی داستان‌سراست، با پای‌بندی پولادین داستان‌ها را بازمی‌گوید. می‌کوشد که هیچ فزود و کاستی هیچ دگرگونی‌ای در بازگفت داستان روی ندهد. برای نمونه اسفندیار بر مادر خویش، کتایون، که او را از رفتن به سیستان و نبرد با رستم بازمی‌دارد، دل‌آزرده است، سخنی درشت به مادر می‌گوید. می‌گوید: نباید با زنان رای زد یا اگر چنین کنیم آن سخن را که در پرده گفته شده است پگاهان فردا در بازار از زبان مردم خواهیم شنید. این دید و داوری اسفندیار است آن هم به ایام خشم، نه رای و اندیشه‌ی فردوسی. مگر چنین نیست که ما به هنگام خشم، تافتگی، برآشفتگی بسیار سخنان را بر زبان می‌رانیم که به هنگام آرامش از گفتن‌شان پشیمانیم. خوب گفت «این سخن پایان ندارد ای قباد» من به ناچار آن را به فرجام می‌برم.

به هر حال زنان نیز در شاهنامه چون مردان قهرمان و ضدقهرمان داشتند. ضد قهرمانان زن در شاهنامه چه کسانی هستند؟ چون در بازی‌های تکواندوی المپیک وقتی یکی از زنان کشور ما مسابقه داشت، گزارشگر از او به عنوان «تهمینه ایرانی» یاد کرد و شماری واکنش نشان دادند که تهمینه اصلا تورانی بوده و نه ایرانی، و قهرمان نبوده...

شاهنامه، رزم‌نامه است، ویژگی ساختارین و بنیادین رزم‌نامه یا سروده‌ی حماسی، ناسازی است. هنگامی نبرد، آورد، کردارهای پهلوانانه انجام می‌گیرد که دو ناساز در برابر هم باشند، دو سرزمین، دو تبار، دو پهلوان. از همین روست که ما در شاهنامه هم با چهره‌های نیک، روشن روبه‌رو هستیم که من آن را «نماد» می‌نامم، هم با چهره‌های تاریک و بد که آن را «پادنماد» می‌گویم؛ پادینه، وارونه، ضدِ نماد. بیشینه‌ی رزم‌نامه‌ی شاهنامه نبرد در میان ایرانیان و تورانیان است. ایران و توران پادینه‌ی یکدیگرند؛ چهره‌های ایرانی نمادند، چهره‌های تورانی پادنماد. نکته‌ای بسیار نغز، باریک آن است که ایرانیان و تورانیان در بن، در تبار با هم یکسان‌اند، برادران یکدیگرند. ایرانیان تبار به ایرج می‌رسانند، پسر کهینِ فریدون. تورانیان تبار به تور. فریدون سه پسر داشت: سلم و تور و ایرج. ایرانیان از تبار ایرج‌اند، تورانیان از تبار تور، بر پایه‌ی افسانه‌های کهن ایرانی رومیان از تبارِ سلم‌اند. خوب، در بن این هر سه با هم یکی هستند، خاستگاه‌شان، تبارشان یگانه است. باز نمی‌خواهم به این زمینه بپردازم چون سخن به درازا می‌کشد اما به هر روی در پی رخدادهایی ناپسند، ناگوار، کین‌انگیز، ایرانیان در برابر تورانیان می‌ایستند. آن تبار سوم که من خوش می‌دارم آنان را سلمانیان بنامم، چون فرزندان سلم‌اند، به زودی از پنه‌ی رزم‌نامه‌ی ایران بیرون می‌روند، جهان‌شاهی روم را پدید می‌آورند. اما اگر شما بر پایه‌ی شمارِ زنان و مردان نیک و بد در میان ایرانیان و تورانیان این دو را با هم بسنجید، شمارِ مردانِ بد بیش از زنانِ بد است به همان سان، شمارِ زنانِ نیک بیش از زنانِ بد.

 

مصداق این نماد و پادنمادی که فرمودید، با همان تفکیک ایران و توران، کدام زنان شاهنامه‌اند؟

خوب، زنانی که چهره‌ای نیکو دارند مانند سیندخت، گردآفرید، گردینه (خواهر بهرام چوبین در بخش تاریخی شاهنامه که یک‌تنبه سپاه انبوه چین را در هم می‌پیچد) زنان نیک‌اند، زنان نمادین‌اند. اما زنی مانند سودابه که سیاوش را سرانجام به کشتن می‌دهد آن دلاور و شاهزاده‌ی بسیار نیک‌اندیش، پاک‌دل و جنگ‌آور، در شمارِ زنانِ پادنمادین‌اند. اما آن‌چه هیچ گمانی در آن نیست این است که شاهنامه با آن‌که رزم‌نامه است، اگر هم فراخ بنگریم هم باریک و ژرف؛ سروده‌ای است در ستایشِ زن. این نشانه‌ی آن است که در فرهنگ ایرانی زن نه‌تنها فروتر از مرد نیست، حتی اگر زنی باشد با شایستگی‌های بسیار، فراتر از مرد هم می‌تواند بود و شد.

 

تهمینه و رودابه جزو کدام دسته‌اند؛ نماد یا پادنماد؟

خوب، پاسخ به این پرسش نیاز به زمانی دراز دارد چون من به شما گفتم ایرانیان و تورانیان در ریشه، در تبار برادران یکدیگرند، همه به فریدون می‌رسند که یکی از فرمندترین فرمانروایان ایران است که در روزگاران سپسین چونان نمادِ فروری از او یاد می‌شده است. این انگیزه‌ای شده است که تورانیان به یک‌بارگی بد، تیره‌دل، ستمگار نباشند. ما در میان مردان و زنان تورانی، هرچند اندک، به چهره‌هایی بازمی‌خوریم که از خوی و خیمی کمابیش خجسته هم برخوردارند. یک نمونه در میانه‌ی مردان: پیران وَیسه است، دستور و رای‌زن نام‌بردار افراسیاب. افراسیاب چهره‌ایست به یک‌بارگی تیره، مانند گَرسیوَز؛ اما پیران چنین نیست، پیران است که بیژن را از کشته شدن به دست افراسیاب، هنگامی که به توران رفته بوده است، می‌رهاند. زنانی تورانی را اما می‌شناسیم که اگر یک‌سره در شمار زنان نیک نیستند، بدی هم از آنان سر نمی‌زند. تهمینه چهره‌ایست از این‌گونه؛ چهره‌ای که این نازشِ بزرگ را یافته است که بانوی رستم بشود، یلی چون سهراب را به جهان بیاورد. بگذارید من سخن را در این‌جا به پایان ببرم چون به گفته‌ی پیر بیهق: «سخن از سخن می‌شکافد» که زمینه‌های دیگری باید بپردازیم که از گنجایش این گفت‌وگو بیرون است. من تنها به کوتاهی یاد می‌کنم؛ چرا سهراب می‌میرد؟ پاسخ این است: چون از سوی مادر تورانی است. سهراب آمیزه‌ای از روشنایی و تاریکی است، از روز و شب، از نیک و بد، از ایران و توران. در باورهای باستانی ایرانی آلایش، آمیختگی خاستگاهِ مرگ و نابودی است. چرا ما می‌میریم، ناگزیریم از مرگ؟ چون آمیخته‌ایم، نیمی از ما مینوی است، آسمانی است، نیمی دیگر گیتی است و زمینی است. هنگامی جاودانه می‌شویم که بتوانیم آن نیم تیره‌ی گیتیِ زمینیِ خود را به فرمان درآوریم، از چنگ و چنبر من و تن رها بشویم. کاریست بسیار باریک، دشوار که در توان هرکس نیست. پاینده باشید.