یک فعال حوزه زنان و خانواده در یادداشتی نوشت:باید والدین به این باور برسند که فرزندشان موجودی تا ابد وابسته نیست، میل فطری به ارتقا دارد و می تواند به مرور مسئولیت زندگی خود را به عهده بگیرد و پیشرفت و آینده ای درخشان را برای خود رقم بزند، اگر چیزی مانع آن نباشد. اگر نوع نگاه خانواده ها نسبت به فرزندپروری این گونه باشد قطعا تغییراتی جدی را در پی خواهد داشت.
به گزارش خبرنگار گروه جامعه خبرگزاری فارس، سیده نرگس حسینی، فعال حوزه زنان و خانواده در یادداشتی که به صورت اختصاصی در اختیار خبرگزاری فارس گذاشت نوشت: «پدربزرگ گاهی مینشست از گذشته خود می گفت؛ از خانواده ای بزرگ و اینکه هر کدام چطور بزرگ شدند. از اینکه گاهی فرزند نه تنها بیشتر کارهای خودش را باید به سختی انجام می داد بلکه باید کمک خانواده هم می بود و این کارِ شدید باعث میشد از تحصیل یا لذت کودکی بگذرند. از اینکه تنها به تهران آمده تا کار کند و کنار اقوامی که دل خوشی هم از او نداشتند زندگی میکرده. و این را من میدانم که مادر و پدرش بدخلق بودند و این رفتار آن ها چه اثراتی بر او داشته.»
در گذشته بیشتر خانواده های ایرانی با شرایط مالی و امکاناتی سخت و بدون داشتن آمادگی های روانی لازم و بدون شناخت دقیق از کودک اقدام به فرزندآوری با تعداد زیاد و با فاصله کم از ازدواج می کردند و ایران در آینده مواجه شد با برخی از آن فرزندان که حالا بزرگ شده بودند اما با مشکلاتی که از دوران کودکی برایشان به جا مانده بود دست و پنجه نرم می کردند. با رشد علوم در کشور به خصوص در پزشکی و روانشناسی کم کم گفتگو در این خصوص باب شد و این تجارب، خانواده های جدید را به این نتیجه منطقی رساند که باید از هرگونه اشتباه مشابه پرهیز کنند و با تامل، آگاهی بیشتر و ایجاد زمینه های لازم مادی و معنوی به سمت فرزندآوری بروند.
این روزها والدین معتقدند که باید پیش از فرزندآوری شرایط تامین همه نیازهای مادی، معنوی، عاطفی، روحی و جسمی فرزند را فراهم کنند تا خیالشان از بابت رشد و آینده او راحت باشد. به عنوان مثال در کارگاههای آموزشی متعدد تربیت فرزند شرکت می کنند یا مراقبت های شدید دوران بارداری را پیگیری میکنند، نگران نداشتن یک خانه خیلی بزرگ هستند و به تامین مالی برای مدرسه غیرانتفاعی فرزند فکر می کنند، برای فرزند اسباب بازی هایی میگیرند که به ادعای فروشندگان باعث رشد ذهنی و حسی او می شود و بزرگ تر که می شود او را مهدکودک دوزبانه می فرستند. این نگرانی ها به آن جا می رسد که دغدغه تامین اقتصادی ۳۰ سال آینده فرزند خود را نیز دارند و از خود مدام میپرسند که آینده او با این وضع فعلی چه خواهد شد؟
برخی از این دغدغهها را به هیچ وجه نمیتوان نادیده گرفت بلکه در حد معمولشان نگرانی هایی اصیل هستند؛ مثلا خانواده ای که در نان شب خود مانده یا اینکه در خانه خیلی کوچک زندگی می کند حداقل با دو دو تا چهارتای مادی منطقی بنظر می رسد که با نگرانی به اضافه کردن فرد جدیدی به زندگی فکر کند، یا مثلا با وضع فعلی مدارس دولتی کشور که متاسفانه فارغ از سطح علمی، وضعیت فرهنگی بدی دارند، طبیعی است که هر خانواده ای از حضور فرزندش در این فضا نگران باشد، یا مثلا والدی که خود می داند درگیر مشکلات روانشناختی است حتما باید پیش از فرزندآوری فرصتی را به درمان اختصاص دهد تا از چرخه معیوب انتقال آن مشکلات به نسل های بعد جلوگیری کند. این دغدغه ها و موارد مشابه آن احتیاج به تلاش خانواده و به خصوص با تاکید بر مشکل جمعیت احتیاج به حمایت جدی حاکمیت دارد اما آن چیزی که جای تامل دارد توجه بیش از اندازه و افراطی به این آمادگی هاست که خانواده ها را از لذت والدگری محروم یا دور می کند. ترس و سرکوب اشتیاق به داشتن فرزند از عواقب تلخ چنین نگاهی است و در صورت به دنیا آمدن فرزند هم عذاب وجدان دائمی والدین را در پی دارد.
نتایج پیچیده کردن والدگری در یک نگاه کلان خود را در افزایش فاصله بین ازدواج تا به دنیا آمدن اولین فرزند و کاهش بعد خانواده ها به ما نشان می دهد و در نگاه خرد با مشاهده زنان و مردانی که منطقشان بر احساسشان غلبه کرده و تا سال ها با حسرت به کودک دیگران نگاه می کنند اما اقدامی برای داشتن فرزند نمی کنند مشهود می شود.
اما آیا این سخن به این معناست که اثر عمیق شرایط خانواده بر فرزند را باید نادیده گرفت؟ قطعا خیر. یقینا پدر و مادر نقش پایدار و اساسی در زندگی فرزندان دارند ولی این به آن معنا نیست که نیاز به مقدمات و کارهای پیچیده امروزی هم دارند و بدتر از آن این نوع مواجهه با فرزندپروری می تواند موجب آسیب هایی نیز شود. این مسئله را با رویکرد روانشناسی می توان توضیح داد؛ برخی روانشناسان معتقدند هر انسانی از همان بدو تولد دارای یک ویژگی فطری با عنوان میل به ارتقا، رشد و خودشکوفایی است. این به آن معناست که کودک از همان بدو تولد ناخودآگاه میل به رشد دارد و چیزی که مانع از آن بشود کودک را با سرخوردگی مواجه می کند و او در صورت استمرار و تشدید این شرایط دچار بیماری های روانشناختی می شود.
والدینِ امروز گرچه دلسوزانه اما فرزند خود را انسان وابسته ای می بینند که تا آخر عمر مسئولیت وی بر دوش والدین است و لازم است که همه نیازهای وی توسط والدین به صورت مستقیم پاسخ داده شود. در حالی که این روانشناسان به عنوان مثال نقش مادر را این گونه تعبیر می کنند: شما دریای متلاطمی را فرض کنید. این فضای زندگی است و فرزند ما سکاندار کشتی خودش در این دریاست. نقش مادر که در تربیت اساسی است، نقش یک فانوس دریایی است. فانوس راهنمای سکاندار است. خودش فرمان را به دست نمی گیرد بلکه فقط دور ایستاده و راهنمایی می کند. دریا را نیز نمی توان از تلاطم خارج کرد؛ کسی که در دریای آرام بزرگ شده باشد نمی تواند با مسائل زندگی اش مواجه شود.
درواقع طبق این نگاه باید والدین به این باور برسند که فرزندشان موجودی تا ابد وابسته نیست، میل فطری به ارتقا دارد و می تواند به مرور مسئولیت زندگی خود را به عهده بگیرد و پیشرفت و آینده ای درخشان را برای خود رقم بزند، اگر چیزی مانع آن نباشد. اگر نوع نگاه خانواده ها نسبت به فرزندپروری این گونه باشد قطعا تغییراتی جدی را در پی خواهد داشت؛ در آن صورت والدین از ترس هایشان رها می شوند و می توانند از طعم شیرین فرزند در وقت مناسب آن لذت ببرند؛ فرزندانی که نه در رنج افراط گذشته اند و نه در سختی تفریط امروز.