پاهای خسته - دست تهی چشم آبدار
ای وای باز دیر رسیدم سر قرار
شرمنده ام به ساعت من سالهای سال
فرق است بین دهکده ما و این دیار
شرمنده در توان قدم های کوچکم
انگار نیست زود رسیدن بزرگوار
ها - راستی- یک زن تنها سلام داشت
مادر- و عذر خواست نیامد سر مزار
از روز های اول مدرسه خوانده ایم
بابا می آید و سبدی دارد از انار
بابا مسافریست که یک روز می رسد
و ما که ایستاده بر این ریل بی قطار.
مادر بزرگ باغ خیالش پر از گل است
یک چشم اشک دارد و یک چشم انتظار
مادربزرگ حافظه اش کار می کند
با لهجه محلی خود میکشد هوار...
ککی صدا بکرده حلی در بمو بوین
صحرا ره سبزه بیته شکوفه بکرده دار
َاینها بهانه بود بهایش زیاد نیست
من بیشتر کشیده ام از دست روزگار
انها که خاک رزم به چشمانشان نرفت
حالا شدند داعیه داران کارزار
آنها به سکه بازیشان فخر میکنند
ما هم به قاب عکس تو در خانه افتخار
من حرف میزنم و تو لبخند می زنی
یعنی که باز دیر رسیدی سر قرار؟
#ارزو- ولیپور