شهید ابراهیم خناری در زمانی که کارمند انتقال خون بود خون اهدا میکرد، به جبهه رفت به معنای واقعی خون داد، با همان لباس خونی و پوتین به خاک سپرده شد، هم خونش را اهدا کرد هم جانش را، با خودم میگویم کاش کسانی که توانایی دارند این روزها خون اهدا کنند.
به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، در آستانه هفته مقدس در این روزها که بیشباهت به آن روزها نیست، و کرونا همچون دشمنی خون آشام میتازد و هر بار با چهرهای خشنتر به میدان میآید، وقتی تصویری از یک شهید در گوشهای از شهر میبینیم در دلمان تحسینش کرده و گرد ناراحتی بر خیالمان مینشیند.
*گذری از روزهای مقابله با کرونا به روزهای مقابله با دشمن
مدتی است که مرکز انتقال خون در استان مازندران دچار کمبود فرآوردههای خونی شده، چرا که در موج پنجم کرونا دلتا بحران عجیبی به راه انداخته، اهداکنندگان خون یا بیمار شدند و یا ترس از بیمار شدن مانع از حضورشان در مراکز انتقال خون شد و در نتیجه شاهد بروز معضل در این مرکز بودیم که به لطف خدا و راهاندازی پویش نذر خون مشکلات تا حدی مرتفع شده است..
این موضوع را بیان کردیم تا یادی کنیم از شهیدی که کارمند مرکز انتقال خون در استان بود، او هم کار میکرد و هم خونش را اهدا میکرد، با عضویت بسیج به جبهههای جنگ رفت و در نهایت به شهادت رسید و با لباس و پوتین خونی در خاک آرام گرفت، مشاهده تصاویری از این شهید مظلوم که ضمن ارائه خدمت به مردم به کشور نیز خدمت بزرگی کرد، بهانهای برای تهیه گزارش شد...
*خون؛ تنها خاطره ثبت شده در ذهن دختر شهید انتقال خون
روبابه خناری تنها دختر شهید ابراهیم خناری از شهدای انتقال خون مازندران متولد مهر ماه سال ۱۳۲۷ اهل قائمشهر در گفتوگو با فارس مازندران بیان میکند؛ پنج سال داشتم که خبر شهادت پدرم برایمان آوردند، برادرم سه سال و نیم داشت، بهخاطر دارم که زمانی پیکر پدرم را برای وداع به خانه آوردند جلو رفتم صورتش و سربند "یا زهرا" روی پیشانیاش کاملا خونی بود ترسیده بودم اجازه ندادند پدرم را ببینم شاید این لحظه را سخت بهخاطر میآورم ولی بهعنوان آخرین وداع در ذهنم ثبت شد.
وی که اکنون ۴۳ سال دارد، میگوید؛ پدرم در سال ۱۳۶۱ در حالی که ۳۳ سال داشت برای آخرین بار با مادرم که ۳۰ ساله بود در حالی که برادرم را در آغوش گرفته بود خداحافظی کرد، برادرم از پدر جدا نمیشد به همین دلیل این لحظه با گرفتن عکس در زندگی ما به ثبت رسید.
*او رفت تا ما آسوده بخوابیم
خانم خناری ادامه میدهد؛ ما مدتی در تهران زندگی میکردیم چون پدرم در ابتدا در اداره ثبت احوال مشغول فعالیت بود و بعدها به ساری منتقل شد، منزل ما هم در قائمشهر بود، جالب است بدانید که پدرم در کنار کار در اداره همواره در درگیری و تظاهرات شرکت میکرد، داوطلبانه به عضویت بسیج درآمد، سرانجام با عشق به جبهه رفت و در اثر شلیک خمپاره رز منطقه موسیان جنوب کشور به شهادت رسید.
دختر شهید خناری اظهار میکند؛ این روزها که مردم درگیری بیماری هستند، با خودم میگویم اگر پدرم زنده بود خدمت به مردم را در اولویت قرار میداد چرا که او در اوج جوانی از زن و فرزندان خردسالش گذشت، مهمتر از جانش گذشت و رفت، اگر شهدا به میدان جنگ نمیرفتند، آیا میتوانستیم به راحتی شبها بخوابیم؟ من امنیت امروزم را مرهون تلاشهای پدرم و دوستان شهیدش میدانم...
"گفتوگویمان که به این لحظه رسید، گریه امانش نداد، دختر شهید خناری را میگویم، بغض گلویش را گرفت، گوشی را به مادرش یعنی همسر شهید میدهد و ما گفتوگو را با او ادامه میدهیم...."
*گفتم نرو گفت خدا هست!!!
زهرا ربیعی همسر شهید ابراهیم خناری، با بیان اینکه تنها ۶ سال از ازدواجمان میگذشت که همسرم شهید شد، یادآور میشود؛ همسرم کارمند انتقال خون بود ولی در کنارش علاقه زیادی به انجام فعالیتها با نیروهای بسیج داشت، بارها خون اهدا میکرد و قانع نمیشد میگفت هموطنان ما در جبهههای جنگ به معنای واقعی خون میدهند...
وی اضافه میکند؛ برای شهید خناری حضور در راهپیماییهای بزرگ و تظاهراتی همچون هفده شهریور قانعکننده نبود، بار اولی که به جبهه میرفت من با توجه به اینکه در کودکی یتیم بوده و پیش عمهام بزرگ شده بودم به او گفتم چرا میخواهی ما را تنها بگذاری در کمال آرامش پاسخ داد "من میروم ولی خدا هست" من فقط وسیلهام خدا کمک میکند...
*شهادت همزمان با تاسوعای خونین
خانم ربیعی تصریح میکند؛ بعد از بازگشت بار دوم به جبهه رفت، آن زمان تلفن نبود برای هم نامه میفرستادیم، نمیدانستم به دستش میرسد یا نه!! سه ماه گذشت و نیامد، تا اینکه خبر آوردند که همسرم روز تاسوعای حسینی شهید شده!!
*۳۹ سال گذشت، مردم به خون نیاز دارند/ کاش توانگران خون اهدا کنند
همسر این شهید کارمند انتقال خون، تاکید میکند؛ همسرم خواندن نماز شب و قرآن را فراموش نمیکرد، او قرائت قرآن را نزد آقای کافی آموخته بود، همرزمانش میگفتند در جبهه سهمیه غذای خود را به دیگران میداد، از او پسرم مهدی و دخترم روبابه به یادگار ماندند و من اینک ۶۹ سال دارم، در همان خانه نیمهکاره که برایم به یادگار گذاشت زندگی میکنیم.
وی همچنین بیان میکند؛ همسرم زندگی سادهای داشت، به او میگفتم کمی به فکر آینده بچهها باشیم میگفت؛ برای من همان یک وجب جا کافیست! دلت را به خدا بده...
*حرف آخر
خانم ربیعی در پایان میگوید؛ چندی پیش در بحبوحه کرونا شنیدم مرکز انتقال خون دچار کمبود خون شده، با خودم گفتم اگر همسرم زنده بود به همراه خانواده خون اهدا میکرد، با خودم گفتم آقا ابراهیم هم خون داد آن هم بهمعنای واقعی، کاش کسانی که توانایی دارد برای اهدای خون حاضر شوند که همینطور هم شد...
به گزارش فارس؛ شهید ابراهیم خناری بهعنوان شهید مرکز انتقال خون مازندران بهدلیل اینکه در معرکه جنگ در خط مقدم شهید شد با همان لباس و پوتین بدون غسل و کفن به خاک سپرده شد.