شب سوم محرم ، شب سختی ست... شب روضه ی دختر سه ساله.
شب رقیه...
رقیه...
آه رقیه...
فصل گل سرخ شد و التهاب
فصل شکوفا شدن آفتاب
حادثه آبستن یک راز بود
فرصت کوچیدن و پرواز بود
فصل کبوترکشی و داغ شد
وقت وداع گلی از باغ شد
دختر گل باخبر از راز باغ
قافیه در قافیه میخواند داغ
ناز فروشی ز لجاجت نبود
دختر گل اهل شکایت نبود
شبنمی از برگ وجودش چکید
رخش به آغاز شتابش رسید
رخش در آغاز شتاب ایستاد
دختر گل پای رکاب ایستاد
گفت برو اندکی آهسته تر....
ای گل خورشید مرو بی خبر...
این چه سروشی ست که سر داده اند
از شب خورشید خبر داده اند...
من چه کنم بعد تو این درد را
فتنه ی این مردم نامرد را
من چه کنم بی تو غم دوری ات ؟
میکشدم غصه ی مهجوری ات
بعد تو آماج غضب میشویم
نور تویی ، غرقه ی شب میشویم
ای پسر نور مرا تاب نیست !!
تشنگی ام را عطش آب نیست!!
تشنه ی یک جرعه حضور توام
سوخته از زخم عبور توام....
ای گل خوشبو، پدرم لحظه ای...
دست نوارش به سرم، لحظه ای
ای گل خورشید مرا سوختی
شوق سفر را به من آموختی
ای همه امید ز من گوش گیر
خیز مرا تنگ ، در آغوش گیر
بوی تو سرمست کند روح را
میشکند قامت اندوه را
ظهر عطش بود، گل داغ بود...
وقت خداحافظی از باغ بود...
حال حسین است که مدهوش اوست
یک بغل آیینه ، در آغوش اوست....
#آرزو_ولیپور
#فرداشفیع شاعره خویش میشوی؟