2626747

فاطمه دولتی، نویسنده که در راهپیمایی بزرگ اربعین حاضر است در صفحه مجازی اش نوشت:

شب دوم از راه رسید.
مهمانِ خانه ی موصلی ها بودیم.
مرد خانه، با ذوق ما را دعوت کرد و ما رسیدیم به جایی که من هیچوقت فکرش را نمی کردم.
خانه ای کوچک با اتاق های تنگ، دیوارهای سیمانی، لامپ های زرد که هر لحظه پت پت می کرد و خاموش می شد. چرا؟ خبری از برق نبود و موتور برق با صدای تراکتور مانند کار می کرد.
زن ها دانه دانه، بچه به بغل از راه رسیدند، نشستند کنج دیوار، زل زدند به ما.

اسمشان را پرسیدیم، اسممان را...بعد زل زدند به چند النگوی توی دستمان و پرسیدن:"طلاست؟" چه می گفتم؟ چطور می گفتم النگوی عروسی است، من هم طلای زیادی ندارم، هر چه می گفتم بد بود، دست های سیاه و خالی و لاغرشان باعث شد فقط تایید کنم که طلاست.

با چشم های پر حسرت، توی گوش هم پچ پچ کردند. بعد، از درآمد شوهرهایمان پرسیدند. درآمد ما، به چشمشان زیاد نبود.

صدای نق و نوق نوزادهایشان که بالا رفت، پرسیدند بچه ندارید؟ نداشتیم. پرسیدند چند سال از ازدواجتان می گذرد و وقتی شنیدند شش سال زمزمه کردند: "الله کریم، الله شفا" هرچقدر گفتیم درس می خوانیم و بچه نمی خواهیم، ریز خندیدند و گفتند: "مشکل دارند. نازا هستند" درس خواندن زن ها آنقدر برایشان خنده دار بود، که باورش نکردند، حتی یک درصدش را.

مادر خانواده می گفت دخترهایش را به ۶۰ میلیون تومان می فروشند.
آتش گرفتم، لباس ها را زدم زیر بغل، دوش لازم بودم. اما حمام، مخروبه بود. حتی دوش نداشت، و آب گرم. اینجا دیگر کجا بود؟ به جان عالم و آدم غر زدم. به خاطر ظلم همسرهایشان!
یک دوش چه بود؟ گران بود؟ نایاب؟ ظلم که شاخ و دم نداشت.
به سختی خودم را آرام کردم، بغض کرده به قیافه ی آفتاب سوخته شان زل زدم و متوجه شدم پنج سال پیش، از موصل فرار کرده اند، از دست داعش. و سردار سلیمانی نور چشمشان است.

2626747

خواستم بگویم چطور حق خودتان را از شوهرهایتان مطالبه نمی کنید؟ چرا اجازه می دهید با ۶ میلیون دینار برای همیشه شما را بخرند؟ اصلا چرا پشت هم بچه می آورید توی این وضعیت؟ که یکی شان گفت:"از زن های ایرانی خوشم نمیاد، فقط دو تا بچه میارن، خیلی ناز دارن" همان لحظه فهمیدم، هر آنچه ما در مطالعات زنان می خوانیم، همه ی مقاله ها، پژوهش ها، کتاب ها...کشک است. و زندگی در نگاه آن ها چیز دیگری است، چیزی که نمی شناسمش.

پی نوشت: شش برادر خانواده پول گذاشته بودند روی هم گاو خریده بودند برای قربانی اربعین، میان آن همه فقر و نداری...به دریادلی شان غبطه خوردم، تا همیشه غبطه خواهم خورد.
پی نوشت دو:اسم دخترک توی عکس، سکینه بود.