2298280

آنچه می خوانید، نگاهی کوتاه به زندگی چند شیرزن است که خیانت های ضدانقلاب را برملا کردند.

مناطق کردنشین غرب کشور و انقلاب اسلامی

با پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل جهادسازندگی، گروه‌های جهادی برای خدمت رسانی به مناطق محروم کشور عازم شدند.
از مناطق بسیار محروم کشور، مناطق مرزی دو استان کرمانشاه و کردستان شرایط ویژه‌ای داشت. مردم مناطق مرزنشین کُرد محرومیت‌های زیادی در دوران پهلوی تحمل کرده بودند و از ساده‌ترین امکانات بهداشتی و رفاهی محروم بودند. نفرت عجیب رژیم پهلوی از مردمان غیور این مناطق، داستان عجیبی است که هنوز در ذهن پیرترها باقی مانده و ماجراهای سوزناکی از آن در خاطر دارند.
با پیروزی انقلاب اسلامی اما مردمان این مناطق از یک طرف با دو گروه کومله و حزب دموکراتی مواجه بودند که به آنها وعده آبادانی و خوشبختی بعد از خودمختاری مناطق کردنشین می‌دادند و از طرف دیگر با جوانانی مواجه بودند که برای خدمت رسانی در زمینه‌های بهداشتی و درمانی، آموزشی و عمرانی به شهرها و روستاهای مختلف کردستان آمده بودند. پس در این میان بخشی از مردم متدین کردستان جذب جوانان انقلابی و در نتیجه نظام جمهوری اسلامی شدند و بخشی هم با باور کردن وعده‌های ضدانقلاب به صف کومله و دموکرات پیوستند. البته گروهی هم با صبر منتظر ماندند تا ببینند در طول زمان کدام یک از این دو جریان واقعاً برای خدمت و آبادانی در کردستان مشغول به فعالیت هستند...

گرچه با شروع فعالیت مسلحانه ضدانقلاب در مناطق مرزی کردنشین علیه نیروهای سپاه پاسداران و جهادسازندگی، کم کم حقایق برای آن بخشی از مردم کردستان که در پی یافتن حقیقت درباره انقلابیون بودند؛ روشن می‌شد؛ اما حضور مخلصانه و بی‌ریای جهادگران در روشن شدن میزان صداقت نیروهای وابسته به نهادهای انقلابی بسیار موثرتر بود.

جبهه‌های غرب خانقاه بود...
اینکه شهید بهشتی درباره رزمندگان جبهه‌های غرب و جایی مانند «بازی دراز» فرمود: «عرفان واقعی، خانقاهش بازی دراز است» را البته فقط نباید مصداقش را درباره رزمندگان دانست. بلکه این سخن حکیمانه را باید درباره بانوان جهادگر و به ویژه بانوان شهیدی که با خون خود صداقت نظام جمهوری اسلامی را به مردمان مرزنشین غرب کشور نشان دادند هم کاملاً صحیح دانست.
بانوانی که گاهی از کیلومترها دورتر با نیت خدمت به هموطنان خود راهی مناطق مرزی کردنشین شده بودند. آن وقت در زمینه بهداشتی و درمانی؛ آموزشی و پرورشی، فرهنگی و عقیدتی و.... به جهاد و رفع محرومیت از آن مناطق همت گمارده بودند. بانوانی که لازم است با یادآوری زندگینامه مختصر تنها شش تن از آنها که به فیض شهادت رسیدند، بارها و بارها از روحیه جهادی و فعالیت‌های مخلصانه شان تجلیل کنیم...

معلم جهادگر (فهیمه ستاری)

فهیمه ستاری در سال ۱۳۳۹ و در شهر زنجان به دنیا آمد. روحیه مذهبی و علاقه عجیبش به دروس حوزوی باعث شد وقتی خبردار شد که در قم حوزه علمیه‌ای ویژه خواهران تاسیس شده؛ راهی قم شود برای تحصیل علوم دینی...
کارهای فهیمه به نظر خیلی از افراد به خصوص خانم‌های فامیل و آشنا عجیب بود. اینکه یک دختر تصمیم بگیرد که برای کسب علوم دینی راهی شهری دیگر شود کمی جسورانه بود. آن سال‌ها گرفتن چنین تصمیمی به نظر خیلی‌ها حتی همکلاسی‌های فهیمه عجیب بود. انقلاب که پیروز شد، فهیمه دیگر فقط درس خواندن در حوزه برایش کافی نبود و قانعش نمی‌کرد. پس مثل خیلی از جوان‌های انقلابی آن زمان تصمیم گرفت در قالب خدمت در جهادسازندگی، ادای دینی به انقلاب و امام کرده باشد. به خاطر همین به همراه تعدادی از خواهران طلبه راهی مناطق محروم کردستان شد تا به دختران و پسران محروم از تحصیل آن مناطق، درس بدهد. از آنجا که آن روزها، ضدانقلاب حسابی در مناطق غرب کشور، به ویژه در بانه و سنندج جولان می‌دادند؛ پس در آن شرایط، خوردن به کمین ضدانقلاب در راه‌های پرپیچ و خم منتهی به شهرها و روستاهای کردستان، اصلاً برای بچه‌های جهادگر، غیرقابل انتظار نبود. بر همین اساس ماشینی که به وسیله آن فهیمه و چند تن از دختران جهادگر در حال برگشت به محل استقرارشان بودند در جاده به کمین ضدانقلاب برخورد و به این شکل در روز ۱۲ آذر ۱۳۵۹ فهیمه ستاری به شهادت رسید.

جهادگر فرهنگی (نسرین افضل)

نسرین افضل در سال ۱۳۳۸ در خانواده مذهبی در استان فارس به دنیا آمد. نسرین فعالیت‌های جهادی خود را در سال ۵۸ و با خدمت در روستاهای محروم استان فارس آغاز کرد. اما با شروع سال ۱۳۶۰ با مشورت برادرش «احمد افضل» که بعدها در جبهه شهید شد با فراخوان جهادسازندگی شیراز، به همراه جمعی از دوستانش به کردستان رفت و فعالیت‌های جهادی‌اش را در آن منطقه آغاز کرد. او مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را بر عهده گرفت. البته در عین حال برای رادیوی محلی مهاباد هم مطلب مینوشت… اندکی بعد نسرین به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان به تعلیم معلمان نهضت سوادآموزی هم می‌پرداخت. او در سال ۱۳۶۱ با یکی از پاسداران ازدواج کرد. به خاطر فعالیت‌های جهادگونه فرهنگی‌اش در مهاباد و به دلیل تاثیری که روی دختران نوجوان و جوان مهابادی داشت، ضدانقلاب چند بار نامه تهدیدآمیز برایش فرستادند که نسرین به این نامه‌ها اهمیت نمی‌داد. برهمین اساس وقتی ضدانقلاب دید که نسرین افضل با تهدید دست از فعالیت هایش برنمی دارد، به فکر حذف فیزیکی او افتاد. به این شکل ماشین نسرین افضل و همسرش در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۶۱ به کمین ضدانقلاب خورد و با اصابت گلوله به شهادت رسید.


اولین شهیده جهادسازندگی (صدیقه رودباری)

صدیقه رودباری در ۱۸ اسفند سال ۱۳۴۰ در یک خانواده مذهبی و در شهر تهران به دنیا آمد.
انقلاب که شد در مدرسه شان تشکل انجمن اسلامی را راه‌اندازی کرد و در همان قالب به همراه دوستانش شروع به فعالیت جهادی و خدماتی به هموطنان نیازمند کرد. او آخر هفته‌ها به کهریزک و یا مرکز معلولین ذهنی نارمک می‌رفت و به پرستاران و بهیاران آنجا برای شست وشو و رسیدگی به سالمندان و معلولان کمک می‌کرد.
با شروع تحرکات ضدانقلاب در منطقه کردستان به جهادسازندگی رفت و داوطلب خدمت در مناطق مرزی غرب کشور شد. پس از مدتی او به همراه تعدادی از دختران جوان داوطلب به منطقه بانه اعزام شد. در آنجا از خدمات فرهنگی و آموزشی به دختران نوجوان و جوان گرفته تا مداوای مجروحین و حتی آموزش نظامی به خانمها را انجام می‌داد. فعالیت او در بانه آنقدر تاثیرگذار و پررنگ بود که ضدانقلاب برایش پیغام فرستادند که «اگر دستمان به تو بیفتد، پوستت را از کاه پر می‌کنیم».
از آنجا که صدیقه به این تهدیدات اهمیت نمی‌داد و همچنان سخت مشغول فعالیت جهادی در بانه بود، ضدانقلاب تهدیدش را در تاریخ ۲۸ مرداد سال ۵۹، عملی کرد و توسط یکی از نیروهایش اقدام به ترور صدیقه رودباری کرد. تروری که پس از چند ساعت خونریزی و بعد از انتقال به بیمارستان به شهادت اولین بانوی شهید جهادگر کشور در حالی که تنها ۱۹ سال داشت، انجامید. صدیقه در آخرین تماس تلفنی‌اش با خانواده گفته بود: «هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده ام…»


نوجوان جهادگر (ناهید فاتحی کرجو)

ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیر ماه سال ۱۳۴۴ در شهر سنندج در میان خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری و از اهل تسنن بود و مادرش سیده زینب، بانویی خانه دار و مومن بود.
ناهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری‌های ضد انقلاب در مناطق کردستان، همکاری‌اش را با نهادهای انقلابی مانند سپاه و جهادسازندگی آغازکرد. شروع این همکاری، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت‌های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.
همین ماجرا باعث شد که گروهی از اعضای گروهک کومله او را در اول دی ۱۳۶۰ در مسیر برگشتش از درمانگاه میدان مرکزی سنندج بدزدند و پس از ۱۱ ماه اسارت و شکنجه پیکر بی‌جانش را در سنگلاخ‌های اطراف روستای هشمیز
رها کنند...

امدادگر و بهیار جهادی (پروانه شماعی زاده)

پروانه شماعی زاده در سال ۱۳۴۳ در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. با اینکه موقع پیروزی انقلاب اسلامی تازه به سن نوجوانی رسیده بود اما اطرافیانش او را از طرفداران سفت و سخت انقلاب اسلامی می‌شناختند.
پروانه شماعی زاده ۱۶ سال بیشتر نداشت که جنگ شروع شد. بنابراین با شروع جنگ خودش را به گروهی از خانم‌های جهادگری رساند که در درمانگاه شهید نجمی شهر سرپل ذهاب مشغول امدادگری به بیماران و مجروحان بودند...
پروانه شماعی‌زاده تا نیمه‌های سال ۱۳۶۳ به‌عنوان امدادگر در مناطق جنگی مشغول کار بود. بعد به‌عنوان مأمور به جهاد سازندگی تهران رفت و ازآنجا دوباره به کرمانشاه منتقل و در گروه پزشکی جهاد عازم خدمت به روستاهای محروم شد. او از همان سال‌های ابتدایی جنگ و شروع فعالیتش به عنوان بهیار با اندک حقوق ماهیانه‌اش از خانواده‌های فقیری که می‌شناخت حمایت مالی می‌کرد. فعالیت‌های جهادی و درمانی پروانه ادامه داشت تا در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۶۶ که بر اثر بمباران هوایی در کرمانشاه به شهادت رسید.

بهیاری با روحیه جهادی (فوزیه شیردل)

فوزیه شیردل در تاریخ دوم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۳۸ در کرمانشاه متولد شد. پس از اخذ مدرک سوم راهنمایی وارد بهداری شد و پس از گذشت سه سال از خدمت در بهداری شهر کرمانشاه به «پاوه» منتقل شد و در بیمارستان این شهر به عنوان بهیار ایفای نقش کرد.
فوزیه از نوجوانی روحیه‌ای مذهبی داشت و حتی به خاطر رعایت حجاب در دوره پهلوی چندین دفعه از طرف مسئولین مدرسه توبیخ شده بود اما حاضر نشده بود حجابش را کنار بگذارد.
با پیروزی انقلاب اسلامی فوزیه به شکل علنی در جایی مثل پاوه که ضدانقلاب فعالیت زیاد داشت، عکس امام (ره) را در اتاق محل کارش نصب کرده بود و حتی به خواهرش گفته بود: «حاضرم ۲۰ سال عمرم را بدهم اما یک تار مو از امام کم نشود». فوزیه در مرکز درمانی پاوه مشغول فعالیت بود تا اینکه در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری، در حالی که مشغول کمک کردن به یاران شهید دکتر مصطفی چمران بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از گذشت ۱۶ ساعت خونریزی به شهادت رسید...

فعالیت‌های جهادی جوانان حزب‌اللهی در ابتدای انقلاب تاثیر شگفت انگیزی روی مردم مناطق کردنشین داشت و باعث شد که ضدانقلاب تجزیه‌طلب نتواند به اهدافشان برای جدا کردن مردمان غیور کُرد از نظام و انقلاب برسد.
زیرا دختران و پسران جوان جهادگر با فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی، بهداشتی و درمانی و البته عمرانی خود از یک طرف چهره مناطق بسیار محروم غرب کشور را تا حدود زیادی تغییر دادند و از طرف دیگر نفاق و خیانت ضدانقلاب را با فعالیت‌های مخلصانه خود برملا کردند...
منابع:
۱-« راز یاس‌های کبود» -خاطراتی از ۱۱ زن شهید-، به کوشش عصمت گیویان، نشر آرمان براثا، چاپ اول ۱۳۹۳. ش
۲-« دختری با روسری آبی» -خاطراتی از شهیده نسرین افضل-، به کوشش فریبا طالش پور، نشر فاتحان، چاپ اول ۱۳۹۴. ش
۳-« سمیه کردستان» -زندگینامه شهید ناهید فاتحی کرجو-، به کوشش محمدعلی مردانی و مهدیه شادمانی، نشر انتخاب اول، چاپ ۱۳۹۲. ش
۴-« خوابهایت را به آب بگو» -اقتباسی آزاد از زندگی شهیدان پروانه شماعی زاده و علی اصغر محمودنیا-، به کوشش شیرین اسحاقی، نشر فاتحان، چاپ ۱۳۸۹. ش
۵-« خاطرات دکتر زرین تاج کیهانی دوست واقع»، به کوشش فریبا انیسی، انتشارات دفتر زنان و خانواده ریاست جمهوری، چاپ اول، ۱۳۹۲. ش
۶- مجله «پیام زن» -سال دوم-، شماره ۹، آذر ۱۳۷۲. ش، برگرفته از مطلب «بر بلندای آفتاب» -زندگینامه فهیمه ستاری-، صفحه ۱۸ تا ۲۱