Zanan750x422 1

خبرهای بد و تکان‌دهنده‌ای از قانون جدید گروه افراطی طالبان در مورد وضع محدودیت بیش‌تر علیه زنان به گوشم می‌پیچد؛ قانونی که حتا حق نفس کشیدن را از زنان گرفته است. این خبر را نه از رسانه‌ها، بلکه از این و آن شنیده‌ام؛ زیرا دیریست از رسانه‌ها که همواره خبرهای ناامیدکننده نشر می‌کنند، بیزارم. نه این‌که از رسانه بیزارم، از خبرهایی بیزارم که هر دم زنان را در سیاه‌چال فروتر می‌کند. اما قانون جدید طالبان که حتا صدای زنان را عورت خوانده است و ده‌ها مورد دیگر که زنده‌گی یک زن افغانستانی را تلخ‌تر می‌کند، برایم ناامیدکننده و در عین حال متعجب‌کننده بود. با خود می‌گفتم که تا چه حد این سیاه‌دلان از زنی که آنان را زاییده بیزارند.

پس از وضع این قانون و سخت‌گیری‌های طالبان ترک خانه و بیرون شدن نیز برای زنان تبدیل به کابوس شده است. در یکی از همین روزها که مدت‌ها بود از خانه بیرون نشده بودم یا بهتر بگویم این گروه دلیلی برای بیرون رفتن از خانه برای‌مان نگذاشته است، خانه را به مقصد خریدن مایحتاج ترک کردم. هراس از این‌که مبادا افراد این گروه به دلیل دیده شدن صورتم مرا بازداشت کنند، تمام وجودم را فرا گرفته بود. پس از پوشیدن حجاب سیاه با ماکس سیاه صورتم را نیز پوشاندم. کوچه‌ها و خیابان‌ها را با ترس و هراس یکی پس از دیگری طی می‌کردم و در جریان راه همواره تصور می‌کردم که کسی مرا دنبال می‌کند و قصد ربودن مرا در سر دارد. این تصور تنها برای من نه بلکه برای همه زنان به‌خصوص پس از بازداشت گسترده دختران به بهانه حجاب، تشدید شده است. حالا ترک خانه و رفتن به بازار با هراس و دل‌نگرانی همراه است.

بنابر دستور این گروه سوار شدن مرد و زن در موترهای عمومی به‌خصوص کاسترها منع شده است. تاکید و تهدید نیروهای امر به معروف طالبان به راننده‌ها را چندین بار دیده بودم، در کنار آن دست‌درازی این گروه بر جیب‌های خالی مردم به حدی شده که بر هر راننده مالیات گزافی اعمال کرده‌ است. این موضوع از زورگیری و تهدید نیروهای طالبان بالای راننده هنگام گرفتن پول به وضوح قابل درک است؛ اما آن روز با صحنه بدتری روبه‌رو شدم. با دلهره داخل یکی از موترهایی شدم که در آن همه زن بودند جز چند مرد کهن‌سالی که در سیت آخر موتر نشسته بودند. من نیز در میان دیگر زنان در چوکی پیش رو نشستم. چند دقیقه‌ای گذشت و مثل همیشه کلینر با صدای بلند عابران را برای سوار شدن به موتر دعوت می‌کرد تا هرچه سریع‌تر موتر پر شود و حرکت کند. چند نفر بیش‌تر به پر شدن موتر نمانده بود که ناگهان تعدادی از چپن‌سفیدان یا همان نیروهای امر به معروف رسیدند و داخل موتر شدند. با دیدن آن‌ها بدنم شروع به لرزیدن کرد و هراس و استرس همه وجودم را فرا گرفت. فکر کردم به‌خاطر بررسی حجاب زنان داخل موتر شده‌اند، چون چندین بار این گروه حتا موترهای در حال حرکت را نیز ایستاد کرده تا حجاب زنان را بررسی کند. بعدتر متوجه شدم که مقصد آنان زیر ذره‌بین گرفتن اختلاط مرد و زن است که مبادا مرد و زن داخل یک موتر باشند.

یکی از آنان داخل موتر شد و با دیدن چند مرد ناگهان صدا بلند کرد و دو تن دیگر آنان نیز داخل موتر شدند و مردان کهن‌سال را با توهین و تحقیر از موتر پایین کردند، سپس به‌سوی راننده و کلینر هجوم بردند و هر دو را زیر مشت و لگد گرفتند. در جا خشک زده بودم و نمی‌دانستم چه کار کنم. حتا توان ایستادن و حرکت کردن را نداشتم. نمی‌دانم چگونه از موتر پیاده شدم. زمانی متوجه شدم که دست دوستم را محکم گرفته و در حال دویدن هستم. ضربان قلبم چند برابر شده بود و دست و پایم می‌لرزید. احساس می‌کردم آن‌ها به دنبال ما نیز آمده‌اند. هر قدر می‌دویدم فکر می‌کردم هیچ حرکت نمی‌کنم.

این اولین بار نیست با چنین صحنه‌ای روبه‌رو شده‌ام. چندین بار طالبان را حین لت‌وکوب بی‌رحمانه جوانان و حتا کهن‌سالان در خیابان‌ها دیده‌ام. بدتر از آن خبرهای بد و تکان‌دهنده‌ای از بازداشت، شکنجه و قتل این گروه در صفحات مجازی و رسانه‌ها خوانده و دیده بودم. به‌خاطر همین جنایات، قتل و کشتار است که دیگر نمی‌خواهم هیچ خبری را بخوانم و یا بشنوم. ظلم، محدودیت‌ها و دیگر کارهای زشت طالبان آن‌قدر بالایم تاثیر گذاشته که حتا در خواب کابوس می‌بینم.

این محدودیت‌ها و ستم چنان گسترش یافته است که نفس کشیدن زیر پرچم طالبان دشوار شده است. دیگر نمی‌خواهم از خانه بیرون شوم و با هیچ اسلحه به‌دست و ریش‌بلند روبه‌رو شوم. این گروه آن‌قدر زنده‌گی را برای مردم به‌خصوص زنان دشوار کرده است که خیلی‌ها به قیمت جان خود حاضرند از کشور فرار کنند. نمی‌دانم این سایه سیاه و وحشت را چه زمانی پایانی است. سه سال از حاکمیت این گروه گذشته است و در این مدت جز تباهی، ویرانی و سیاه‌روزی چیز دیگر نصیب ما نشده است. ما بازمانده‌گان جنگ، ویرانی و تباهی هستیم که جز غم و بدبختی چیزی ندیده‌ایم.