14001027000228 Test PhotoN 1

محمدحسین را همه به قصه دلبری اش می شناسند. همان روایت عاشقانه پسرمذهبی‌ای که سخت دلباخت. شاید باورش برای خیلی از ما سخت بود مردی که سردار سلیمانی در توصیف او گفت آزادسازی حلب را مدیون محمدحسین هستیم. همان کسی که سرسختی‌اش در مقابله با دشمن شهید همت را برای مان دوباره زنده کرد. چنین شخصیت احساسی و  قلب مهربانی داشته باشد. مادر شهید معتقد است هنوز خیلی از ابعاد شخصیتی محمدحسین شناخته نشده. به مناسبت وفات ام البنین و سالروز تکریم مادران شهدا به منزل شهید محمدخانی رفتیم و با مادر بزرگوار ایشان گفتگو کردیم.

14001027000038 Test NewPhotoFree

 

مادر شهید محمدخانی پسرش را اینطور برایمان روایت می‌کند:  تیر 1364 که محمدحسین  به دنیا آمد پدرش جبهه بود و بعد از 15 روز آمد. محمدحسین فرزند دوم خانواده ما بود و یک خواهر بزرگ تر داشت. دوران کودکی اش در زمان جنگ تحمیلی سپری شد. از همان کودکی پایش به راهپیمایی و تشییع پیکر شهدا، مسجد و هیئت باز شد. محمدحسین را همراه خودم به این مراسم می‌بردم. یادم می‌آید بچه که بود همان اوایل هیئت خوابش می‌برد. همین وجود محمدحسین در هیئت و نفس کشیدن در آن فضا باعث عاقبت بخیری محمدحسین شد.

به دلیل ارادتی که به اباعبدالله داشتیم اسمش را گذاشتیم محمدحسین

به دلیل ارادتی که به اباعبدالله داشتیم با حاج آقا تصمیم گرفته بودیم اسم پسرمان را حسین بگذاریم. بعد از بدنیا آمدنش مهمانی با حضور بزرگ تر ها گرفتیم و از پدر حاج آقا خواستیم برای فرزندمان اسمی را انتخاب کند. آن زمان برای بزرگ تر ها احترام خاصی قائل بودند و معمولا می‌خواستند اسم بچه ها را آنها انتخاب کنند. پدر بزرگش در گوشش اذان و اقامه گفت و از ما پرسید چه اسمی را برایش انتخاب کردید. گفتیم ما حسین را انتخاب کردیم. چون من سادات هستم. پدر حاج آقا گفتند یا اسمش را بگذارید امیر حسین یا محمدحسین. این شد که تصمیم گرفتیم نامش را بگذاریم محمدحسین.

14001027000040 Test NewPhotoFree

 

بازی های محمد حسین از بچگی حول محور جبهه و جنگ بود

بازی های محمد حسین از بچگی حول محور جبهه و جنگ بود. با بالشت های خانه سنگر درست می‌کرد و با  خواهر و عمه اش که از خودش کوچکتر بود، جبهه بازی می‌کردند. با دشمن فرضی می‌جنگید و گاهی هم زخمی می‌شد. آن‌وقت می آمد و می‌خواست تا با چفیه زخم هایش را ببندم.زخم هایش را که می‌بستم دوباره برمی‌گشت به جبهه و  بازی اش را ادامه می داد.« لبخندی جا خوش می‌کند روی صورت مهربانش. گویی برگشته باشد به همان سال ها.تو محمدحسین! رو به رویش می‌دوی و با دشمن فرضی ات می‌جنگی. نمی‌شود برگردی؟! بیایی و مثل همان زمان کودکی‌ات بخواهی زخم هایت را ببند؟!»  

از زمان نوجوانی شعر می‌گفت

از زمان نوجوانی شعر می‌گفت. دستخط های زیادی از محمد حسین به یادگار مانده که شعرهایی است که خودش گفته. اما متاسفانه یک بار که برای شب شعر رفته بود،کیفش را دزدیدند . خیلی از نوشته هایش هم در آن کیف بود و مفقود شد و برایم مان به یادگار نماند.

14001027000041 Test NewPhotoFree

 

همه از بودن با محمدحسین لذت می‌بردند

 محمدحسین بسیار مهربان بود برای من و پدرش احترام خاصی قائل بود با بزرگ تر ها رفیق بود و به کوچکتر ها محبت می‌کرد همه از بودن با محمدحسین لذت می‌بردند. هیچ وقت احساس نکردم کسی از دست محمدحسین ناراحت باشد. با بچه ها بازی می‌کرد. اهل هیئت بود اهل نماز شب بود در عین حال بسیار شاد و خوشرو بود. شاعر بود مداح بود اهل ورزش بود. درواقع محمدحسین تک بعدی نبود.

می‌گفت سلام بر مادر شهید محمدخانی!

از دوران نوجوانی عاشق سپاه و شهادت بود. با شهدا خیلی رفیق بود و شاید بخش عمده ای از زندگی اش را صرف شهدا کرد. گاهی از بیرون که می‌آمد با شیطنت می‌گفت سلام بر مادر شهید محمدخانی! «می‌خندد. صورتش جان می‌گیرد. محمدحسین با همین حرفایت مادرت را آماده کردی؟! آرام آرام حرف رفتن را زده بودی و گوشش را آشنا کرده بودی با این واژه سنگین مادر شهید. که اگر روزی کسی در خانه را زد و خبر شهادت ات را آورد. دلش هری نریزد و پاهایش سست نشود از شنیدن این واژه ؟! از شنیدن ترکیب اسم تو با واژه خونین شهید؟!» 

14001027000044 Test NewPhotoFree

 

مقام معظم رهبری از محمدحسین تقدیر کرده بودند

از همان دوران نوجوانی اش از طریق اردوهای راهیان نور به شلمچه می‌رفت و کار تفحص انجام می‌داد. همیشه می‌گفت. اگر فقط یک پلاک پیدا کنم و مادری را از نگرانی در بیاورم برای من کافی است. در زمان دانشجویی هم  یادوراه های بزرگی را در دانشگاه برای شهدا برگزار کرد مخصوصا شهدای گمنام. این یادوار ها با عنوان یادواره های عروج برگزار می‌شد پس از شهادتش متوجه شدیم. مقام معظم رهبری دست‌خطی نوشته بودند و از برگزار کنندگان یادواره عروج تشکر کرده بودند.

محمدحسین و 8 شهید گمنام

یکی از کارهایی که محمدحسین برای شهدا انجام داد و ماندگار شد 8 شهید گمنام را در دانشگاه سراسری یزد به خاک سپرد. این شهدا قرار بود دردانشگاه صنعتی شریف دفن شوند اما چند تن دانشجویان مخالفت کرده بودند و گفته بودند که دانشگاه محل دفن نیست.محمدحسین از این مسئله خیلی ناراحت شده بود و می‌گفت این شهدا مورد بی مهری قرار گرفته اند. خیلی زحمت کشید و پافشاری کرد تا بلاخره موفق شد این 8 شهید را در دانشگاه سراسری یزد به خاک بسپارد. یکی از این شهدا را خودش داخل قبر گذاشته بود.

14001027000039 Test NewPhotoFree

 

محمدحسین خیلی زود به فکر ازدواج افتاد

محمدحسین خیلی زود به فکر ازدواج افتاد. 20 یا 21 سالش بود که گفت می‌خواهد ازدواج کند اما ما مخالفت کردیم و خواستیم فعلا فقط به درسش فکر کند. بعد ها که به دانشگاه رفت با همسرش آشنا شد. محمدحسین مسئول بسیج دانشگاه سراسری یزد بود.همسرش هم عضو بسیج بود. محمدحسین روی موضوع حجاب بسیار حساس بود حتی خیلی ریز بینانه روی کتاب هایی که همسرش مطالعه می کرد تحقیق کرده بود. وقتی مطمئن شد همسرش همه ملاک هایش را دارد با ما مطرح کرد . موافق کردیم برای خواستگاری به یزد رفتیم.

همسرم باید همراهم باشد نه مانعم!

زمانی که محمدحسین به خواستگاری رفت نه عضو سپاه شده بود و نه درگیری های سوریه اتفاق افتاده بود. یک دانشجو ساده بود اما به همسرش گفته بود زندگی با من یک زندگی عادی نیست و هر کجایی که مسلمانی ندای مظلومیت بلند کند و یاری بخواهد من وظیفه خودم  می‌دانم که از او دفاع کنم. برای همین همسری می‌خواهم که پایه و همراهم باشد نه ترمز و مانعم! درگیری‌های سوریه که شروع شد و احساس کرد دغدغه مقام معظم رهبری حفظ حرمین شریفین است. سر از پا نشناخت و برای دفاع از حرم همان اوایل رفت.

احساس می‌کردم این بار نوبت من است

هیچ وقت برایش دعای شهادت نکرده بودم. دلم می‌خواست پسرم عاقبت به خیر شود اما نمی‌خواستم به این زودی شهید شود. اما این اواخر احساس می‌کردم که محمدحسین به زودی شهید می‌شود. ایام محرم بود و به واسطه جلسات هیئت،همسران و مادران شهدا را می‌دیدم نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم امسال نوبت من است که بار سنگین واژه مادر شهید را به دوش بکشم.

14001027000045 Test NewPhotoFree
کتابخانه شخصی شهید محمدخانی

 

قول داده بود شنبه برگردد، شنبه پیکرش برگشت!

دو روز قبل از شهادتش تماس گرفت. ماموریتش طول کشیده بود و من بی تاب و بی قرار بودم دیگر طاقت دلتنگی اش را نداشتم.98 روز بود که ندیده بودمش. تماس که گرفت گفتم حسین جان بیا دلتنگتیم. بیا چند روزی خانه بعد دوباره برگرد سوریه.نمی‌دانستیم مسئولیت فرماندهی دارد فکرمی‌کردیم یکی از نیروهای عادی است. گفت چشم به محض اینکه کارم تمام شد می‌آیم انشالله شنبه برمی‌گردم. شنبه پیکرش برگشت! «زیاد از دلتنگی هایش نمی‌شود پرسید. مادر است دیگر! کلمات گاه تا پشت لبانم هجوم می‌آورند که بپرسم  چه می‌کنید بعد از محمد حسین؟! اما زبانم نمی چرخد.شاید هم دلم نمی‌آید اما هر چه که هست همان بهتر که نتوانم و نپرسم.»

به خودم امیدواری می‌دادم که شاید مجروح شده باشد

 از محل کارم آمدم خانه، ظهر بود.کفش‌های حاج آقا را که پشت در دیدم نگران شدم.معمولا این وقت روز نمی‌آمدند خانه. همیشه عصر از محل کارشان برمی‌گشتند. همسر و پسر محمد حسین هم خانه مان بودند. پرسیدم: حاج اقا آمده خانه؟ گفتند بله، داخل اتاق هستند. به سمت اتاق رفتم و دیدم حاج آقا دارند نماز می‌خوانند. 2ساعت از وقت اذان گذشته بود و حاج آقا معمولا نمازشان را اول وقت می خواند. همان لحظه خودم همه چیز را فهمیدم .  سلام نماز را که دادند پرسیدم محمدحسین شهید شد؟! گفتند مجروح شده و آمده ام که برویم به دیدنش. 
راهی شدیم برای دیدن محمدحسین. بی تاب بودم. گریه می‌کردم و چند دقیقه یک بار از حاج آقا می‌پرسیدم اگر محمدحسین شهید شده به من بگویید. چند باری هم  دوستان و آشنایان تماس گرفتند. از آنها هم حال محمدحسین را پرسیدم همه می‌گفتند مجروح شده حالش خوب است. نگران نباش فقط یکم خونریزی دارد. با اینکه حرف هایشان چیز دیگری را می‌گفت اما من از لحن صدایشان متوجه شدم که محمدحسینم شهید شده . گاهی هم در دلم به خودم امیدواری می‌دادم که شاید واقعا مجروح شده باشد. ماشین توقف کرد. حاج آقا پیاده شد و شنیدم که کسی به او تسلیت گفت. همان‌جا بود که مطمئن شدم محمدحسین شهید شده.

14001027000043 Test NewPhotoFree

 

أینَ عمار؟

اسم جهادی محمدحسین، عمار بود. این اسم را هم از سخنرانی های مقام معظم رهبری انتخاب کرده بود. پس از فتنه 88 که حضرت آقا سخنرانی کردند و ندای أینَ عمار؟ سر دادند محمدحسین این اسم را انتخاب کرد.

استراحت باشد برای بعد از شهادت!
پس از شهادت محمدحسین، سردار سلیمانی پیش ما آمدند و در رابطه با محمدحسین صحبت کردند.گفتند:« عمار را مثل پسرم دوست داشتم. هر شب برایش صدقه می‌گذاشتم. سفارش می‌کرم مراقب خودش باشد عمار سرمایه من بود و ما هر کجا که کارمان سخت می‌شد به تیپ سیدالشهدا و محمدحسین پناه می‌بردیم.شیر پاک مادرش و لقمه حلال پدرش عمار را به اسلام تحویل داد.» چند ساعتی از شهادت محمدحسین گذشته بود و ما هنوز پیکر را ندیده بودیم. سردار گفتند:«عمار این روز ها خیلی خسته بود و ما هر بار که به او می گفتیم عمار جان استراحت کن می‌گفت استراحت باشد برای بعد از شهادت!» 

14001027000047 Test NewPhotoFree

 

از سردار سلیمانی پرسیدم پسرم چطور شهید شد؟

تنها چیزی که از سردار پرسیدم این بود که پسرم چطور شهید شد؟ سردار سلیمانی با انگشت اشاره کردند به پیشانی شان و در حالی که بغض راه گلویش را بسته بود گفتند ترکش به سرش اصابت کرده. من با این حرف سردار پیش خودم فکر کردم که فردا که با پیکر محمدحسین روبه رو شوم حتما سر و صورتش اوضاع خوبی نخواهد داشت. اما زمانی که محمدحسین را در معراج دیدم. اصلا احساس نکردم شهید شده باشد و یا ترکش خورده باشد انگار خوابیده بود. همانجا بود که یاد حرف سردار افتادم که گفت محمدحسین استراحت را گذاشته بود برای بعد از شهادت!

14001027000049 Test NewPhotoFree

 

حسین آرام جانم!

 برای وداع که رفتیم گفتند زمان کمی را باید ما محمدحسین باشیم. من مخالفت کردم و گفتم محمدحسینم را 99 روز است که ندیدم می خواهم بیشتر کنار پسرم باشم. یادم می‌آید بالای سرش نشسته بودم و مدام این شعر را زمزمه می‌کرد. «بغض هجوم می آورد بین کلماتش و راه گلویش را می‌بندد سکوت می‌کند. جایی دورتر را نظاره می‌کند. سلسله اشک راه پیدا کرده به چشم هایش. نمی خواهد بغضش بشکند. خدا خدا می‌کنم این اشک ها سرازیر نشوند. دعایم زود مستجاب می‌شود. حال چشم هایش خوب است اما حال دلش را نمی‌دانم. چیزی نمی‌گوید. من هم چیزی نمی‌گویم. خانه سراسر سکوت است و عکس های قاب شده تو که روی دیوار ها جاخوش کرده اند. راستی محمدحسین اگر چشمش به عکست بیفتد چه؟! آن وقت چطور آرامش کنم؟! بلاخره لب می‌گشاید و ادامه می‌دهد» بالای سرش نشسته بودم و مدام زمزمه می‌کردم  حسین آرام جانم!حسین آرام جانم!

 

 دلتنگ که می شوم فقط مزارش آرامم می‌کند

 دلتنگ که می شوم فقط مزارش آرامم می‌کند وقتی می‌روم کنار مزارش حالم خوب می‌شود. احساسی خوبی پیدا می‌کنم و تا چند روز انرژی دارم. گاهی هم گلایه می‌کنم و می‌گویم محمدحسین این چه کاری بود که با ما کردی؟! «راست می‌گوید هر بار که می‌روم بهشت زهرا، کنار مزارت نشسته. برایت شاخه های گل هدیه می‌آورد، مزارت را آب و جارو می‌کند و به مهمان هایت خوش‌آمد می‌گوید. فرقی نمی‌کند صبح، شب، عصر هر بار که مسیرت به قطعه 53 گلزار شهدا بخورد مادرت را می‌بینی که فارغ از هیاهوی اطرافش تو را تماشا می‌کند. مثل همان وقت هایی که بودی قربان صدقه قد و بالایت می‌رود و برایت وان یکاد می‌خواند. مادر است دیگر دلخوش به همین رفت وآمد هاست. حق دارد. دوری سخت است.»

14001027000050 Test NewPhotoFree

 

تو حسین منی!

اوایل بیشتر به خوابم می‌آمد اما حالا کمتر شده. معمولا دوران کودکی و نوجوانی اش را در خواب می‌بینم اینکه همه کنار هم نشستیم و می‌خندیم و خوشحالیم. یک بار خواب خیلی خوبی دیدم. خواب دیدم محمدحسین از کربلا آمده. یکم که گذشت دیدم لباس های خاکی جبهه و رزمندگان جنگ تحمیلی را به تن کرده. من دویدم و محکم بغلش کردم . دورش می‌چرخیدم و می‌گفتم تو حسین منی. حتی در خواب متوجه بودم که محمدحسین شهید شده به خاطر همین محکم بغلش گرفته بودم. انگار می‌ترسیدم اگر آغوشم را باز کنم محمدحسین برود. بلند بلند تکرار می کردم تو حسین منی. شاید می‌خواستم همه بفهمند محمد حسین برگشته. بیدار که شدم حس خیلی خوبی داشتم. گرمای آغوش محمدحسین را حس کرده بودم. هنوز قطره های اشک روی صورتم بود. بیدار شده بودم و دنبال محمدحسینم می‌گشتم.

«صدایش کمی می‌لرزد محمدحسین! بی تابی را می‌شود از چشم هایش فهمید. راستی چند وقت است که به خوابش نیامدی؟! منکه می‌گویم تمام امیدش بعد از تو همین است. همین که چشم برهم بگزارد و ببیند تو آمدی. بین قاب در ایستاده ای. محاسنت مثل همیشه بلند است و از گلزار شهدا برگشتی. صدایت کمی گرفته. همیشه همین طور بوده گلزار که می‌رفتی شروع می‌کردی به مداحی و بعد هم بلند بلند گریه می‌کردی. همین می‌شد که صدایت می‌گرفت. اما با همان صدای خش دار و گرفته هم دست از شیرین زبانی ها و شیطنت هایت برنمی‌داشتی! محمدحسین مادرت چشم به راه است بیا.»

همیشه دلتنگی محمدحسین همراهم است

بعضی ها از این که می‌گویم خوشحالم که پسرم شهید شده و عاقبتش بخیر شده برداشت غلطی می‌کنند. پیش خودشان فکر می‌کنند مادر شهید حتما زیاد هم از دوری پسرش ناراحت نیست. اما اشتباه می‌کنند همیشه دلتنگی محمدحسین همراهم است. گاهی یک جمله آشنا در یک فیلم، مستند و یا حتی اخبار قفل این حصار دلتنگی و بغض خفته در گلو را می‌شکند و بروز پیدا می‌کند. مادامی که زنده ام و زندگی می‌کنم دلتنگی محمدحسین همراه من است.

منبع: خبرگزاری فارس