5c6ae511ef64412d9771aed0d45b5638

میراثِ تبارِ خِرَدِ آینه‌ها را
–کان پیر، همی جُست نشانْ‌شان به چراغی
تا یابد از آن آینه‌مردان، مگر اینجا
در ظلمتِ هنگامهٔ ایّام سراغی–
ز اندیشهٔ عُشّاق وز آفاق ستردید.

آن یوسفِ گمگشتهٔ آمالِ بشر را
گامی دو برون نامده تا مرزِ حقیقت
بُردید و بدان گُرگ سپردید.

بی مرزی هوش و هنر صاعقه‌ها را
چون جدولِ اندیشهٔ افلیج و شَلِ خویش
محصور و فرو مرده شمردید.

آن قامتِ رویان و روانِ ازلی را
آن آرزوی زندهٔ سقراط و علی را
–با آن همه خون‌ها که فشاندند به راهش–
در گوری از اندیشهٔ خود، تنگ، فشردید.

با این همه آن شعله فزاینده و زنده‌ست
چون بوی بهاران، به همه دهر، وَزَنده‌ست
در جمله شمایید و
شمایید
که مُردید
زیرا
کردید و نکردید
کردید و نکردید.

محمدرضا شفیعی کدکنی
هزارهٔ دوم آهوی کوهی