خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «اینجا سوریه است؛ صدای زنان راوی جنگ» نوشته زهره پزدانپناه که بهتازگی توسط انتشارات راهیار منتشر شده، به گفته ناشر اثر تلاش دارد فصل جدیدی در چگونگی ثبت تاریخ شفاهی باز کند؛ فصل جدیدی که میتواند «ثبت تاریخ شفاهی در موقعیت بحران» نامیده شود.
البته بهدلیل گستردگی دریای روایتها، بهویژه روایتهای مقاومت در سوریه، این روایتها ناتمام هستند و روایتهای این کتاب، فقط گوشهای از صدای زنان راوی جنگ در سوریه است.
زهرا قجاوند پژوهشگر و شاعر مجموعهشعر «فنجان خالی یک زن» در یادداشتی که برای انتشار آن را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده به اینکتاب پرداخته است.
مشروح اینیادداشت در ادامه میآید:
تاریخ شفاهی، خاطرات بشری را جمع میکند. در پروژههای تاریخ شفاهی، راوی، واقعهای را برای مصاحبهکننده نقل میکند. مصاحبهکننده، خاطرات را ثبت میکند و یک سند تاریخی خلق میکند. «سند تاریخی» مصاحبهکننده «راوی» واقعه؛ لذا تاریخ شفاهی، یکی از دموکراتترین روشهای تحقیق کیفی در بسیاری از رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی است و روایات و به یادآوری (چرایی و چگونگی) آن مهمترین عنصر تاریخ شفاهی به حساب میآید.
یکی از کاربردهای تاریخ شفاهی در انعکاس انواع ترومای جمعی است. ترومای جمعی، یک ضایعه روانی جمعی است که بر حسب رخدادهای طبیعی و غیرطبیعی همچون زلزله و جنگ بسیاری از مردم را با خسران روبهرو میکند و خـاطرات دردنـاک و حزنآلودی را برای ایشان به همراه میآورد که سالها و شاید دههها با آن زندگی میکنند. بنابراین ایشان یکی از مهمترین سوژههای تاریخ شفاهی هستند.
کتاب «اینجا سوریه است؛ صدای زنان راوی جنگ» از این نوع تاریخ شفاهی است و از آنجا که گستردگی زندگی بشری حد و مرزی برای موضوعی که ما از طریق تاریخ شفاهی ثبت میکنیم، به وجود میآورد و ما فقط میتوانیم به اندازه طول دوران زندگی یک نفر، به عقب برویم. این محدودیت، منجر به «سندرم اضطراب مورخان شفاهی» شده است، هراس از اینکه اطلاعات بازگشتناپذیر هر لحظه ممکن است از دست بروند و شاید همین امر منجر شده است تا خانم زهره یزدانپناه به پیشنهاد دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی بعد از شهادت شهید محسن حججی، در کشاکش جنگ، برای ثبت یک تاریخ شفاهی جمعی، راهی سوریه شود.
از آنجا که مسیر روایت زنان و مردان از آنچه در جنگ تجربه کردهاند، متفاوت است و روایتهای زنانه از جنگ به تدریج افق دیگری پیش روی مخاطبانِ خود میگشایند، چرا که اگر روایت مردان از جنگ، روایت جنگ میدانی است؛ «روایت زنان»، فریادِ زندگی در جنگ است و صدای جنگ را بلندتر و رساتر میکند. بنابراین نویسنده پای صدای زنان سوری نشسته است؛ زنانی با مذاهب و قومیتهای مختلف، چرا که جنگ، پدیدهی اجتماعی عجیبی است که به تعداد کنشگرانی که آن را تجربه کردهاند میتواند روایتهای متفاوتی داشته باشد و از کثرت، برخوردها و اشتراکهای این روایتهاست که شاکله زمانه تجسّم مییابد و میتوان وارد دنیای نامتناهی جنگ شد و درباره انسانِ جنگ نوشت. روایتهایی متعدد و زیاد اما کوتاه و سربسته که خود خواننده باید حکایتهایی مفصل بخواند از این مجملها. روایت دردها و رنجها: آوارگی در بیرون و درون وطن، روایت قربانیان دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی محله البیاضه، روایت چهار سال زندگی در محاصره در فوعه و کفریا و مقاومت مردم نُبُل و الزهراء، روایت اسارت زنان و کودکان در حمله شبانه مسلّحین جبههالنصره به روستاهای اطراف منطقه «صبوره» و اسارت در فاجعه «صُلُنفه» و فاجعه «اِشتَبرَق» و «حارِم» و شکنجهها و کمبودها و آزارها؛ روایت فاجعه انفجار اتوبوسهای منطقه «راشدین»؛ روایت زندگی در اردوگاههایی چون «جِبرین»؛ روایت قتلعام جمعی در روستاهای «عَقارِب» و «مَبعوجه»؛ روایت زنان داعشی و... .
روایت فعالیتهای زنانی که به رغم مشکلات ناشی از مشکلات جنگ، مصمّم و استوار و باانگیزه قوی مقاومت میکنند و با فعالیتهای پشت جبهه خود چون آشپزخانه مادران شهدای «سَلحَب» خط مقدم را تقویت میکنند و موجب تداوم آن میشوند.
روایت انسانیتها و رشادتها: «وقتی که مسلحین تکفیری خود را دیوار به دیوار حرم حضرت زینب(س) میرسانند از مأذنههای مساجد اطراف حرم، تکبیر میگویند و مردم را به جهاد دعوت میکنند و این آغازی میشود برای کشتار مردم بیگناه منطقه. مردم محله برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) مسلح میشوند. به درخواست دولت و مردم سوریه، نیروهای جان بر کف هم خود را از کشورهای مختلف به سوریه میرسانند. نیروهایی از ایران، لبنان، افغانستان، پاکستان و برخی کشورهای دیگر به آنجا میشتابند تا مدافعان حرم باشند» که سیدمحمدمهدی شفیعی در «بُحُوث» در جمع آنها چه خوش سروده: «مرزها سهم زمیناند و تو اهل آسمان/ آسمان شام یا ایران چه فرقی میکند/ مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست/ سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی میکند/ قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم/ حصرالزهرا و آبادان چه فرقی میکند...» و روایت فعالیت جهاد سازندگی برونمرزی با تبرّعات مردمی و اقداماتی مثل مؤسسه فرهنگی تربیتی مصباح برای کمک تحصیلی به دانشآموزان یتیم «نُبُل» و برگزاری اردوهای جهادی؛ مهدالقلم و آموزش قرآن و فارسی و مداحی تا رایانه و خبرنویسی و فتوشاپ؛ المعراج و ثبت و نشر آثار شهدا؛ رجالالله و انجام فعالیتهای فرهنگی برای رزمندگان؛ جمعیت شباب علی اکبر و جمعیت المحسنین الخیریه و فعالیت خیریهای برای محرومان و ایتام؛ ایجاد کارگاه خیاطی برای زنان مهاجر فوعه و کفریا؛ کارخانه آب و کارگاههای خیاطی و پارچهبافی برای ایجاد اشتغالزایی برای زنان سرپرست خانوار؛ تعمیرات لوازم خانوادههای شهدا و مستضعف و ستاد بازسازی و کارگاههای فنی مهندسی و... و سپردن تدریجی مدیریت این مؤسسهها و تشکیلات آنها به خود مردم بومی.
روایتهایی مختلفی که بر اساس حوادث مختلف تنظیم و فصلهای کتاب را تشکیل داده و با توضیحات و توصیفات دقیق نویسنده در قالب سفرنامه همراه شدهاند تا در نوشته وی، صدای صدها زن دردمند طنینانداز شود و کافی است به آنها گوش بسپاریم، همانگونه که خود پیش از این به تمام آنان گوش سپرده است.