بحث سهمیه بندی طلاق از بحث های مهم روز است. فارغ از اینکه اصل ماجرای سهمیه بندی چیست، نگارنده بر این باور است نوع نگاه اکثر رسانه ها و مسولان و تصمیم گیران به طلاق دچار اشکال است.
ما در روانشناسی معتقدیم یک رفتار، پیش زمینه ها و پیامدهایی دارد. یعنی مثلا کسی که زیاد می خورد نتیجه اش می شود چاقی و پیش زمینه اش ممکن است اضطراب باشد . درباره ی طلاق هم همین است. در واقع طلاق پیامد یک رفتار است. پیش از توجه به خود رفتاری که باعث طلاق شده و پیش از بررسی ریشه ها و زمینه های بروز آن رفتار، توجه به خود پیامد و محدود و مسدود کردن خود پیامد نه تنها کارآمد نیست بلکه می تواند عواقب زیادی داشته باشد.
وقتی به دلیل رفتار یکی از زوج ها یا هر دوی آنها کار به طلاق کشیده می شود نه تنها نباید جلوی آن را گرفت بلکه باید راه را باز کرد، چرا که عواقب جلوگیری از آن بسیار بدتر است.
متاسفانه رسانه ها و مسولان و تصمیم گیران فقط به عواقب منفی طلاق مثل سرنوشت فرزندان طلاق و آمارهای مربوط به آن پرداخته اند، اما کسی نمی گوید مثلا زندگی یک زن با یک مرد معتاد به شیشه که هیچ وقت هم اراده ای برای ترک ندارد، چیست؟
آیا واقعا فرزندان این زوجین خوشبخت و موفق خواهند بود؟ زندگی زوجینی که دائم در حال خیانت به یکدیگر هستند چه عوارضی برای فرزندانشان دارد؟ زندگی زوجینی که یکی از آنها ناتوانی جنسی دارد و طرف دیگر به شدت ناراضی است، چه عواقبی دارد؟
خواهش من از تصمیم سازان این است که مسائل زندگی را به روز بررسی کنند. الان مثل قدیم نیست که دو نفر زن و شوهر فقط به خاطر مثلا اخم و متلک انداختن مادر زن و مادر شوهر بخواهند از هم جدا شوند. اکثر زوجین از این مسائل عبور کرده اند. الان مساله ی جدی در زندگی زوجین خیانت است، الان مساله ی جدی اعتیاد وحشتناک به مواد مخدر صنعتی است. در واقع دلایل و رفتارهایی هایی که موجب طلاق می شود جدید شده است و گاهی باید کمک کرد به یک زن یا مرد که زودتر جدا شود.
زندگی خانمی که همسرش ده سال است درگیر اعتیاد به شیشه است و شب ها از ترس توهم همسرش در اتاقش را قفل می کند تا به او و دخترش آسیبی وارد نشود چه ارزشی دارد که طلاق نگیرد؟
مرد یا زنی که همسرش بارها و بارها به او خیانت کرده و روابط نامشروع متعددی را تجربه کرده برای چه باید به زندگی با همسرش ادامه دهد؟
فرزندان این زوجین که دائم شاهد خیانت یکی یا هر دو نفر از والدین خود هستند چگونه تربیت می شوند در این فضا؟
زنی که به دلیل وسواس شوهرش 14 سال است با شوهرش همبستر نشده و شوهرش به هیچ قیمت حاضر به درمان خود نیست، برای چه باید ادامه بدهد؟
عصبانیت شدید این زن به خاطر از بین رفتن جوانی اش در این زندگی و دعوای دائم زوجین چه عواقبی برای فرزند آنها دارد؟
آیا کسی به فرزندانی که پدر و مادر آنها به زور زیر یک سقف زندگی می کنند هم توجهی دارد؟
واقعیت این است که بعضی زوجین باید از همه جدا شوند و اگر جدا نشوند فرزندان آنها بیشتر آسیب می بینند تا زمانی که طلاق اتفاق بیفتد.
بنابراین اگر می خواهیم طلاق کمتر شود نباید جلوی طلاق را بگیریم باید عوامل و ریشه های جدایی را بررسی و کم کنیم. باید فرهنگ مشاوره گرفتن از روانشناسان متخصص جا بیفتد، باید مشکلات اقتصادی برطرف شود، باید ریشه ی اعتیاد خشکانده شود، باید مساله خیانت ریشه یابی، بررسی و مورد توجه قرار بگیرد.
اینکه یک زن و شوهر خسته از زندگی را سال های سال درگیر مساله ی طلاق کنیم و هی ببریم و بیاوریم، نه تنها خدمتی به آنها نکرده ایم بلکه این خستگی، عصبانیت و طولانی شدن، عوارض جدی تری برای خود زوجین، فرزندان، خانواده و اطرافیان آنها دارد.
لطفا درهای طلاق را باز بگذارید، بگذارید اگر می خواهند و باید از هم جدا شوند جدا شوند. این عوارضش به مراتب کمتر است.
عصر ایران؛ عباس پازوکی (روانشناس)