Ef

شاید برای بسیار از ما پیش آمده باشد که به مراسم عقدی دعوت شویم که فقط عروس دارد و در صندلی مخصوص داماد، در کنار عروس فقط یک قاب عکس قرار گرفته باشد! یا لا اقل حتما این مدل ازدواج ها را از اقوام و آشنایان شنیده ایم. ازدواجی که داماد در خارج از ایران ساکن است و انتخاب همسرش را به خانواده خود تفویض کرده و خانواده اش با معیارهایی که پسرشان ارسال کرده، دختری را انتخاب می کنند و پس از مدتی ارتباط مجازی، در جواب عاقد جواب بله را داده و عروس پروازی می‌شوند.

در کشور مهاجر فرست ما بسیار هستند دخترانی که حاضرند تن به چنین ازدواج های بدهند و پیه تمام مشکلات را به تن بمالند تا بتوانند در خیابان های اروپا قدم بزنند اما از آینده مجهول خود بی خبرند.

سحر از جمله دخترانی است که پس از مهاجرت خواهرش به عنوان عروس ارسالی، خود را ادامه رو او دانست و پس از گزینشش به عنوان عروس خانواده ای که پسری در اروپا دارد خود را شاهدخت داستان های افسانه ای می پنداشت که شاهزاده سوار بر اسب سفید، او را از میان تمام دختران شهر انتخاب کرده است اما زندگیش دستخوش تغییراتی شد که هرگز تصورش را نمی کرد.

حالا او پس از دو سال که در سوئد زندگی می‌کنند باب درد دل را با خبرنگار برنا باز کرد و از مصائب و معضلاتی که در این مسیر داشت گفت.

او با اشاره به نسبت فامیلی که با همسرش دارد گفت: ما از طریق خانواده ها آشنا شدیم. 15 سال از من بزرگتر بود هرگز او را از نزدیک ملاقات نکرده بودم و تمام شناخت من از طریق فامیل و دنیای مجازی بود.

سحر افزود: در همان ابتدایی آشنایی، او را مردی موجه، مودب و مهربان دیدم و تمام گفتگوی ما حول محور مزایای زندگی در اروپا می‌چرخید.

او ادامه داد: چنان شیفته ی زندگی در اروپا در کنار چنین مرد روشن فکر و امروزی شده بودم که دست رد بر سینه  تمام خواستگارانم گذاشتم.

سحر در خصوص مراجعات متعدد خود به سفارت برای مصاحبه و اثبات صوری نبودن ازدواجش گفت: همسرم بارها به من گفته بود برای اینکه بتوانیم در پرونده مهاجرت خود برنده شوم باید در جریان مصاحبه با سفارت سوئد دروغ بگویم و از عشق و علاقه وافری که به این مرد دارم بگویم یا از بد رفتاری خانواده ام با خود داستان ببافم.

این زن مهاجر افزود: ولی هربار در دریافت پاسخ مثبت از جانب سفارت نا موفق بودم و این روند 3 سال به طول انجامید.

او ادامه داد: طولانی شدن زمان نامزدیمان خانواده ام را شاکی و از این تصمیم منصرف کرد و سعی کردند از این ازدواج جلوگیری کنند اما من پس از سه سال به این ارتباط عادت کرده و تمام تلاشم را کردم به هدفم که زندگی در اروپا بود برسم اما در نهایت مجبورشدم بدون رضایت خانواده به صورت قاچاقی از ایران خارج شوم و به صربستان سفر کردم و همسرم با یکی از دوستانش که در زمینه قاچاق انسان به اروپا فعالیت می کرد در آنجا به استقبالم آمدند و از آنجا به سوئیس و بالاخره بعد از چهارسال به سوئد رسیدم.

سحر با اشاره به اعلام پناهندگی خود به این کشور برای دریافت اقامتش گفت: تمام این مدت طبق آموزه های همسرم بر علیه خانواده هم سخن گفتم و منکر هر گونه ارتباطی با آنان شدم به عنوان مثال بیان کردم از جانب پدرم محدود شده و کتک می خوردم در حالی که پدرم من را عاشقانه دوست می‌داشت و هرگز از گل نازک تر به من نگفته بود.

او افزود: در اولیل ورودم همه چیز برایم تازگی و زیبایی داشت همسرم تا حدی شبیه به حرف هایش بود اما هر روز که می‌گذشت این شباهت کمرنگ تر می شد و  شرایط در حال تغییر بود دلتنگی های من که شروع شد تماس هر روزه ام با خانواده بیشتر شد و همسرم از به عنوان یادگار لحظات مکالمه ام را فیلم برداری می کرد. اما من نمیدانستم او هدف دیگری در سر می پروراند.

این زن مهاجر در خصوص دلتنگی های خود بیان کرد: هر روز که بیشتر احساس غربت در من رخته می‌کرد شاهد رفتار های عجیب و غریب همسرم می شدم و از آن مرد مهربانی که می شناختم بیشتر و بیشتر فاصله می گرفت و چون مرا تنها میدید به دنبال بهانه ای برای کتک زدن من بود.

او افزود: در پاسخ به اعتراضم تهدید می کرد که با پلیس تماس می گیرد  و عنوان می‌کند من مهاجر غیر قانونی هستم و با توجه به انکار تماس من با خانواده ام در اداره مهاجرت، فیلم های تماس من با خانواده ام را به پلیس می دهد و به آنها می‌گوید من قصد گول زدن دولت سوئد برای گرفتن اقامت داشته ام تا من را به ایران بازمی گرداندند و چون هیچ اطلاعی از قوانین و زبان این کشور نداشتم از سر ترس تحمل می کردم.

این زن مهاجر تصریح کرد: این اتفاقات تا جایی ادامه داشت که همسرم آن مرد مهربانی که در ایران می شناختم تبدیل به هیولای ترسناکی شد که جز آزار هدفی دیگر نداشت و حتی من را از خانه ی خود بیرون کرد و تک و تنها در قلب اروپا به عنوان یک زن کتک خورده رها شدم و شبهای بسیاری را در خیابان سپری کردم حتی گاهی چند روز هیچ غذایی برای خوردن نداشتم مجبور شدم روزها سرویس های بهداشتی عمومی تمیز کنم و به عنوان دستمزد در اتاقی که در همان محل بود شب را به صبح می رساندم.

او در ادامه گفت: چهار ماه را تنها و اینگونه زندگی کردم و با خواهش و التماس اطرافیان به خانه همسرم بازگشتم و او هر بار با خانواده ام تماس می گرفت و عنوان می کرد من اعتیاد دارم و از طریق آزار آنان سعی در نابودی من داشت و من هرباره از ترس آواره نشدن در خیابان و تحمل نکردن گرسنگی تمام آزار هایش را تحمل می‌کردم.

سحر با اشاره به بارداری و سقط جنین به اجبار همسرش افزود:  پس از آن اتفاق دچار ضعف شدید روحی و ندامت شدم و غم و نا امیدی بر من مستولی شد من را به ورطه خودکشی کشاند.

او گفت: در بیمارستان که بودم همسرم از من شکایت کرد که من بیماری روانی دارم و به بیمارستان روانی منتقل شدم اما پس از بررسی های روانشناسان و اثبات سلامت روانیم از آنجا ترخیص شدم اما دیگر جای برای ماندن نداشتم و به کمپ زنان بی سرپرست که در حال حاضر با وجود شیوع کرونا مشکلات خاص خود را دارد آمدم و همانند گمشده ای در این کشور سرگردانم.

این زن مهاجر در پایان، داستان زندگی خود را حاصل پیروی نکردن از سخنان پدر و مادرش جز خوشبختی او آرزوی دیگر نداشتند گفت: دوست دارم به ایران بازگردم اما از شرمساری توان این کار را هم ندارم و از تمام رویای زیبای زندگی در اروپا جر تلی از خاکستر باقی نمانده است.