در پایگاه بسیج پارچه نوشتهای که روی آن نوشته بود «شهید نشوی میمیری» بیقرارش میکرد. دوستانش میگویند این وقتها زیر لب میگفت یعنی میشود من هم نمیرم؟ «محمدمهدی رضوان» هفته گذشته هنگام عملیات شناسایی و امنیتی در محله هرندی توسط اوباش مجروح شد و چندی بعد به آرزوی همیشگیاش رسید و نام شهید برای همیشه پیشوند اسم زیبایش شد.
گروه حماسه و مقاومت؛ معصومه اصغری: صبح پنج شنبه خیابان هرندی از برو بیای همیشگیاش خالی است. هوا منگ از آلودگی شده که کار مدارس را به تعطیلی کشانده است. قرار است خودمان را به زیر بازارچه و مسجد الفاطمه برسانیم. تا مقصد هنوز چند خیابان راه نرفته داریم.کمکم خانم هایی که چادرهای سیاه را کیپ صورتشان گرفتهاند و جوان هایی با لباس های خاکی و سبز رنگ بسیجی و مردهای جا افتاده تسبیح به مشت گرفته را میبینیم که همپایمان شدهاند. مقصدمان یکی است. همه برای بدرقه جوان 19 ساله ای آمده اند که قدم های بلندش آشنای چند ساله کوچه پس کوچه های اینجا بود.
بسیجی های گردان سنگ تمام گذاشتهاند. قاب عکس شهدای محله را سر راهی که قرار است پیکر آرمیده محمدمهدی را از آن گذر بدهند کنار هم ردیف کردهاند. ته مانده بوی اسپندی که پیرزن همسایه دود کرده هنوز در هوا به مشام میرسد.کاسبهای کهنه کار بازارچه هرندی به احترام شهید و خانوادهاش هنوز چفت کرکره ها را باز نکردهاند. از سیاههزنی اما خبری نیست. پرچمهای مزین به نام سید الشهدا (ع) به جای سیاهه ها روی سینه دیوارها آرامِ دلهای داغدار شده اند. هم سن و سال های محمد مهدی با قامتهای کشیده و ریشهای تُنُک بیسیم به دست به کار انتظامات مراسم مشغولاند.کسی مغموم و کز کرده نیست. همه در تکاپو هستند. درست مثل خود محمد مهدی در نوبت قرارهای شبانه عملیات هایی که همیشه خدا برای انجام آن ها داوطلب می شد و جزو السابقون بود.
محمدمهدی به روایت فرمانده گردان
پرچم سه رنگ ایران دور تابوتی که محمد مهدی در آن آرمیده پیچیده شده است. جماعت کوچه میدهند تا خودمان را به فرماندهاش برسانیم. لباس سیاه به تن کرده و بی سیم به دست دارد. دوستان محمد مهدی میگویند که همیشه پا به پای فرمانده پایگاه بوده و گوش به راهنماییهای او داشته است. از فرمانده در باره عملیاتی که محمدمهدی را به خواستهاش رساند میپرسیم. نگاه به عکس محمدمهدی که حالا زیر آن نوشه شده «شهید والا مقام امنیت» ماجرای مجروح شدن بسیجی معروف محله هرندی را این طور روایت میکند: «روز پنج شنبه محمد مهدی همراه با چند تن از بسیجیان محله هنگام انجام عملیات اطلاعاتی و امنیتی با تعدادی از اوباش و اشراری که قاچاقچی مواد مخدر بودند درگیر می شود. با ضربهای که به سر ایشان میخورد از روی موتور سیکلت به زمین پرت میشوند. بعد از رسیدن به بیمارستان به حالت کما میروند و روز یکشنبه به فیض شهادت نائل میشوند.»
فرمانده گردان نگاهش را میدزدد تا نیروهای جوانش چشمهای به اشک آمدهاش را نبینند. میگوید محمدمهدی از همه نیروهایش برای شرکت در جلسات حلقه صالحین مشتاقتر بود: «در پایگاه بسیج محله هرندی 150 نیروی جوان بسیجی داریم. در کنار برنامههای آموزشی معمول و عملیاتهای گاه و بیگاهمان کلاس هایی هم با عنوان حلقه صالحین برگزار میکنیم. موضوع این کلاسهای بحث اخلاق و معرفت است. محمدمهدی که از 15 سالگی عضو فعال این پایگاه شد مرتب در این جلسهها شرکت میکرد. مدام در حال خودسازی و بهتر شدن بود و به دلیل جدی بودنش در کاری که به آن اعتقاد داشت به آرزویش که شهادت بود رسید.
حرف از عملیات که میشد شهامتی که در رگهای این جوان 19 ساله بود به جوش میآمد انگار. فرمانده میگوید محمدمهدی داوطلب همیشگی گشتهای شبانه بود:«محله هرندی به دلیل وجود اشرار و اوباش و حضور دائمی قاچاقچیان و خرده فروشان مواد مخدر در سالهای گذشته به یکی از جرمخیزترین محلههای جنوب شهر تبدیل شده است. همه جوانهایی که با غیرت و شهامت عضو دائمی پایگاه بسیج اینجا هستند به خوبی با خطرهای درگیری با این اوباش و متخلفان آشناهستند. محمدمهدی رضوان جزو نیرو هایی بود که به کار پرخطر شناسایی این قاچاقچیان ورود پیدا کرده بود تا با پشتوانه اطلاعات میدانی بتوانیم این محله قدیمی و اصیل را از وجود این مجرمان پاکسازی کنیم. ترسی نداشت. برای رضای خدا قدم بر میداشت و برای همین همیشه برای گشتهای شبانه که کار پرخطری بود پیش از همه اعلام آمادگی میکرد.
فرمانده گردان با تاسف سرش را تاب میدهد و میگوید اشرار و قاچاقچیانی که محمدمهدی را مضروب کردند موفق به فرار شدند، اما با یاری خدا و فعالیت شبانهروزی نیروی انتظامی محله هرندی به دنبال شناسایی و دستگیری این مجرمان هستیم: «برای ثبت نام بسیجیان در پایگاه فرم هایی داریم که انتهای آنها این جمله نوشته شده است :«پایان ماموریت بسیجی شهادت است.» محمدمهدی به زیباترین شکل ممکن به ماموریتش خاتمه داد. اشرار و اوباش و قاچاقچیان بدانند که ما قدم در راه محمدمهدی گذاشتهایم. ترسی از آنها نداریم و برای امنیت مردم ولایتمدار از جانمان هم دریغ نمیکنیم.
جماعتی که برای وداع با محمد مهدی رضوان آمدهاند یا حسین گویان به دنبال خودروی حامل پیکر شهید جوان محلهشان قدم بر میدارند. پدر و مادر شهید در حسینیه همت میدان شهدا منتظر قدومی هستند که جوان شان را مشایعت میکنند.
محمدمهدی به روایت دوستان بسیجیاش/ اگر شهید نشوی میمیری!
یکی از دوستان محمدمهدی از اعضای بسیج پایگاه با لباس عملیاتش به مراسم وداع با دوستش آمده است. هم سن و سال محمد مهدی است. اما مرد و مردانه از روحیه غبطه برانگیز محمد مهدی برای شهادت میگوید و برای خودش هم آرزوی شهادت میکند:«روی یکی از پارچه نوشتههای پایگاه بسیج نوشته بود «اگر شهید نشوی میمیری» محمد مهدی به این نوشته که می رسید پا سست میکرد. توی فکر میرفت. بعد انگار که با خودش حرف بزند میگفت یعنی میشود من هم نمیرم؟! فرمانده پایگاهمان که یکبار این را شنیده بود گفته بود همه ما برای همین آرزو اینجا هستیم. برای این که در راه ولایت باشیم. برای مردم آرامش و امنیت بخریم حتا شده به قیمت جان خودمان. این حرفها به جان و دل محمدمهدی مینشست و هر روز خودش را بیشتر برای عملیاتهای سخت آماده میکرد.»
موسوی به جلسه های معرفتی حلقه صالحین پایگاه اشاره میکند و میگوید محمدمهدی عاشق زیارت عاشورا بود و بعد از تمام شدن دعا همیشه فرج حضرت بقیه الله (عج) و بعد از آن شهادت را میخواست. شاید خیلی از ما هم این دعا را فقط به زبان میآوریم. اما شهید رضوان خیلی عملگراتر از این حرفها بود. برای انجام کاری که به آن اعتقاد داشت صبر نمیکرد. با شهامت به دل گعدههای خردهفروشان مواد مخدر محله میزد و همیشه هم در کار پاکسازی محله از این خلافکاران موفق بود. ضاربان محمدمهدی متواری شدهاند اما بدانند که ما برای امنیت این مردم تا پای جانمان ایستادهایم.
محمدمهدی بسیجی به روایت مردم محله
کنار کرکره چفت و بست شده مغازه کوچکش ایستاده و با نوای یاحسین آرام سینه میزند. موسفید کرده و خمی هم به قامتش آمده است. رسول همتی میگوید از 18 سال پیش ساکن محله هرندی است و مردم اینجا مدت هاست از دست خرده فروشان مواد مخدر و دردسرهای تمامی ندارشان به ستوه آمدهاند:«مسئولان زیادی پای شان به محله ما باز شده است. از مسئولان شورای شهر و شهرداری گرفته تا نمایندگان مجلس. آمده اند و رفته اند و کاری برای بهتر شدن وضعیت اینجا انجام نشده است. اما راستش را بخواهید ما دلسوزتر از این جوان های بسیجی کسی را نمی شناسیم. همیشه هم از دست مواد فروشان دست به دامن آنها می شویم. آن ها خیلی زود تر به همه چیز سرو سامان می دهند. برای همین با این که شهادت مظلومانه این جوان برایمان تلخ است باز هم از مسئولان چیزی نمی خواهیم. فقط برای سلامتی باقی بسیجی های محلهمان دعا میکنم. خدا سایه این جوانها را از سر ما کم نکند.»
در حسینیه همت جایی برای نشستن نیست. همه برای تسلیت و تهنیت به پدر و مادر شهید از هم پیشی گرفتهاند و حالا کیپ تا کیپ هم نشستهاند و با نوای مداح زیر لب دم گرفتهاند.
روضه که جان میگیرد دوستان بسیجی محمد مهدی به پرپر زدن میافتند و دیگر کسی از اشکهایی که راه گرفتهاند و غم بیتابی را جار میزنند شرمی ندارد. حال پدر و مادر شهید جوان چندان مساعد نیست. زمان میخواهند تا با فقدان پسر خوشرو و با اخلاقشان کنار بیایند. با این همه، خیل جمعیتی که گرداگرد تابوت محمد مهدی نشستهاند به دل بیقرارشان قرار میدهد.
محمدمهدی رضوان حال خوشش را در قطعه شهدا پیدا میکرد. اینجا آرام میگرفت و با عکس های ایستاده توی حجلهها زمزمهها داشت. سرآخر هم همین شهدا راه شهادت را برایش هموار کردند و این جوان 19 ساله همجوار شهدای دفاع مقدس در قطعه 50 بهشت زهرا شد.