با تمام وجود ســرمای برف را لمــس کن و بفهم .
بگذار بــرف روی موهایت رقص زندگی کند و دســتانت از ســرمای این زمستان بی حس شود .
خدا کند بخت با تو یار باشد تا همچون هزاران مرد و زن ایران روزهای برفی , شــادیهایت را جیغ بکشی نه به دنبال حفظ سرمایه های زندگیت آن را فریاد کنی ...
صدای خنده های کودکانه مردم در گوش این روزهای زمستان می پیچد .
برف با خود کوله باری از شادیهای پنهان شده در پستوی دلهای این مردم به همراه دارد . اما برای تو این برف همان سیلی روزگار برای سرخی گونه هایت است . شــاید این هم سرنوشت کودکانی باشد که تمام خاطرات برف بازیهای کودکانه شان بر دوش پر رنج مادر خلاصه می شود.
بخند کودکم ...
با تمام وجود ســرمای برف را لمس کن و بفهم . بگذار بــرف روی موهایت رقص زندگی کند و دســتانت از سرمای این زمستان بی حس شود . خدا کند بخت با تو یار باشــد تــا همچون هزاران مــرد و زن ایران روزهای برفی , شــادیهایت را جیغ بکشی نه به دنبال حفظ سرمایه های زندگیت آن را
فریاد کنی.... زمستانی سخت در راه است. زمستانی که شاید به این زودیها تمام نشود . زمستانی که برف و باران مرهمی بر ســوز دردهایش اســت. فرق بزرگی اســت میان زمســتانی که تو را مجبور به تقلا برای زیســتن می کند و زمستانی که گرمای پوستین های پشمی نمی گذارد لذت پرتاب گلوله های برفی برایت رنگ ببازد. احتیاط کن ! گلوله های برفی ات را به ســوی درد و رنج این مردم پرتاب نکن ... شاید مادری با کوله باری از نســلی که بر دوش می کشــد , رنج و زندگی را از میان ســرمای برف زمستان بیرون می کشد . احتیاط کن ! گلوله های برفی ات را به ســوی کودکانی نشانه نگیر که صدای بغض لالایی های مادرانشان خوابهای طلایی زمستانشان را پاییزی کرده است . احتیاط کن ! گلوله های برفی ات را به سوی تمام فردای این ملت روانه نکن...
راحله حاجیان